خانوادههای تحت پوششِ سیستمهای خدمات رفاهی و سازمان رفاه کودکان
ال. فریم و همکاران
مرکز تحقیق رفاه کودک (۲۰۰۱)
ترجمه: گلناز بهگو
انتشار: سایت حق کودکی
ارجاع: فریم، ال و همکازان. مطالعات موردی بر روی خانوادههای تحت پوششِ سیستمهای خدمات رفاهی و سازمان رفاه کودکان. ترجمهی بهگو، گلناز. سایت حق کودکی، ۲۰۱۵
پیشگفتارِ مترجم
مرکز تحقیقات سـازمان رفاه کودکان، در سـال ۲۰۰۱، گزارشی منتشـر کرد که در آن شـش خانواده که به طور همزمان با سیستم خدمات رفاهی و همچنین سازمان رفاهِ کودکان ارتباط داشتند، در بین سـالهای ۲۰۰۱-۱۹۹۹ مورد بررسی قرار گرفته بودند. این گزارش به تاثیراتِ ارتباط همزمان با این دو سیستم بر زندگی خانوادهها اشاره دارد. تمامی این خانوادهها در شهرکهای آلامدا کنتری در کالیفرنیا زندگی میکردند. این محله به تجمع افراد کمدرآمد مشهور است. در زمان شروع تحقیق، خانوادههای مورد نظر، از کمک هزینهی تی. اِی. اف.ان، که توسط دولت امریکا به طور موقت به خانوادههای نیازمند دارای فرزند داده میشود، به عنوان منبع اصلی درآمد استفاده میکردند و همهی آنها حداقل دارای یک کودک نوپا بودند. به علاوه بیش از نیمی از این خانوادهها به دلیل بیتوجهی به کودکشان با سازمان رفاه درگیر بودند. شرایط زندگی این خانوادهها متفاوت بوده و به همین دلیل نیز از دو سازمان مذکور خدمات متفاوتی دریافت میکردند. روش جمعآوری دادههای تحقیق چنین بوده است که: در سال اول، ماهانه، خانوادهها به صورت حضوری مورد مصاحبه قرار گرفتهاند و در پایانِ سال دوم، وضعیت آنها پیگیری شده است. از تمامی افراد در مورد موضوعات مشابهی همچون فقر، تجربهی آنها از بزرگ کردنِ کودکان و تجربیاتشان با سیستمها سوال شده است. در این میان، مشاهدات مصاحبه کننده از رابطهی والدین با کودک و همچنین وضعیت محل و منطقهی سکونت نیز در نظر گرفته شده است. در این تحقیق ابتدا هرکدام از گزارشهایِ موردی، تشریح و در پایان، چگونگی امکان تغییر سرنوشت کودک درصورت تغییر نحوهی مداخلات سازمانهای خدمات رفاهی، به طور خلاصه توصیف شده است. همچنین به منظور حفظ حریم افراد، اسامی آنان تغییر کرده است.
سایت حق کودکی، به مرور تجارب هر شش خانواده را منتشر خواهد کرد.
لتیشیا و داشون
لیتشیا یک مادر آمریکایی-آفریقایی تبار است. هنگامی که برای اولین بار در سال ۱۹۹۹ مورد مصاحبه قرار گرفت در میانهی ۳۰ سالگی بود. در آن زمان وی با پسر دوسالونیمهی خود، داشون، در آپارتمانی زندگی میکرد که آن را به علت شرکتش در برنامهای برای درمان اعتیاد به مواد مخدر در اختیارش قرار داده بودند. لتیشیا پس از ۱۵ سال مصرف مواد مخدر، به ویژه کراک کوکایین حدود سه سال بود که در بهبودی به سر میبرد. او برای تغییر زندگی خود در چند سال گذشته تلاش بهسزایی کرده بود که نشان از عزم وی برای مراقبت از پسرش و امید به آیندهاش داشت. او در اینباره چنین میگوید:
چند روز پیش که سوار اتوبوس بودم فکر میکردم "خدایا چهقدر بچهام را دوست دارم" بعد با خودم گفتم، "من اون رو فقط به خاطر اینکه بچهی من هست دوستش ندارم، مساله از این فراتر هست… میخوام او چیزهایی رو داشته باشه که من نداشتم. من هرگز عشقی نداشتم، میفهمی چی میگم؟ ولی من می خوام همهی عشقی که نداشتهام رو اون داشته باشه.
رابطهی لیتیشیا با پسرش سراسر صمیمیت و احساس بود و به نظر میآمد که داشون [هر روز بیشتر و بیشتر] شکوفا میشد. او پسری بلند قد، قوی با اندامی توپر بود که به لحاظ زبانی و بالینی مطابق با سنش رشد کرده بود اما به دلیل قد و قامتش، بزرگتر از یک پسر دوسالونیمه به نظر میآمد. داشون همچنین بسیار بازیگوش بود و با مادر و دیگر بزرگسالان رفتاری پرانرژی و سرشار از شوخ طبعی داشت. زنانی که اطراف مرکز بازپروری زندگی میکردند و برای ملاقات به آنجا میآمدند، به وضوح او را دوست دارند. لتیشیا زمانی که خسته نبود اغلب با پسرش حرف میزد، با او بازی میکرد و پاسخگوی نیازهای جسمی، عاطفی و حمایتیِ وی بود. در چندین مصاحبه، [مصاحبهگر] شاهد تعامل دوستداشتنی میان مادر و فرزند بود که چگونه بازیگوشانه همدیگر را دست میانداختند و یکدیگر را محکم در آغوش میکشیدند. مادر در مورد تاثیر وضعیت احساسی خود بر پسرش بسیار آگاه بود و میدانست تجربههای مهم زندگی (مثل جدایی از مادر) چگونه بر پسرش تاثیر میگذارد. لیتیشا به چیزهایی که در آیندهی برای پسرش میخواست فکر میکرد. درهنگام مصاحبه روشن شد که او ازتواناییهای بیشماری برای مراقبت از داشون برخوردار است.
تنها مشکل لتیشیا زمانی بود که به دلیل کمبود امکانات نمیتوانست خطرات بالقوهای که به آپارتمان یا محیط اطراف مربوط میشد را مدیریت کند. به طور مثال او برای مدتی مدام با این تهدید مواجه میشد که باید آپارتمانش را تخلیه و یا آنجا را تعمیر کند. مشکلاتی که به دلیل درآمد کم به دشواری قابل حل بودند.
لیتیشا مقداری در مورد برآوردن نیازهای پسرش (خوراک، پوشاک و همچنین اسباببازی) نگران بود و احساس میکرد که گاهی به دلیل خستگی زیاد، به اندازهای که میخواهد با فرزندش وقت صرف نمیکند. او همچنین برای آیندهی داشون نگران بود. او یک پسر آفریقایی- آمریکایی را در محیطی بزرگ میکرد که بسیاری از پسرها آن قدر زنده نمیماندند تا بزرگسالی را تجربه کنند و اگر زنده میماندند به ندرت پیش میآمد که دبیرستان را به پایان برسانند و به زندان نیافتند. همهی عمرِ لیتیشا در فقر سپری شده و خشونت مستقیم همراه با اعتیاد به مواد مخدر را تجربه کرده بود. زندگی در محلهای که خطر در آن روزمره است، لیتشیا را از ارتباط آیندهی پسرش با مواد مخدر نگران میکرد. او می گفت:
”فقط امیدوارم پسرم این کارها را نکنه )مثل برادرش که ۱۰ سال به دلیل فروش مواد مخدر در زندان بود(. شرم آور است که این چیزها )مخدر و جرائم مربوط به آن) هنوز اینجا ادامه دارن. این چیزها هیچ وقت اینجا، از بین نمیرن”.
اما جدا از این نگرانیها، لتیشیا به عنوان یک مادر، زندگی را به خودش و پسرش سخت نمیگرفت. لیتشیا در روابطش با پسر به شدت احساس لذت میکرد و میتوانست احتیاجات او را بدون مشکل خاصی برآورده کند (بر خلاف بعضی والدین دیگر که در این پژوهش مورد مطالعه قرار گرفتهاند و برای آنها تجربهی پدر/مادر [بودن] به شدت همراه با تشویش و نگرانی یا مولد [احساس] عدم امنیت بود و فکرکردن به پدر/مادر بودن، آنها را دچار چالش میکرد). علیرغم تمام این نگرانیها برای داشون، او امیدوار بود به اینکه داشون هرچه احتیاج دارد و یا به آن تمایل دارد را در [آینده] خواهد داشت.
”یک روز کاسبی خودش رو راه میندازه... کاسبیای که هر روز بیشتر و بیشتر توسعه پیدا میکنه”. “حتی وقتی کاسبی میکنه و پول خوبی درمیاره، مغرور نمیشه و با کسی بدرفتاری نمیکنه و فقط با یک زن خواهد بود.“
مادر لتیشیا در دوران خردسالیِ او به شدت به مخدر اعتیاد داشته و قادر به مراقبت از لتیشیا نبوده است. به همین دلیل وی بیشتر کودکی خود را در خانههای امن موقت[1] و یا خانههای گروهی[2] سپری کرده است. در نوجوانی، خودش درگیر اعتیاد و در کلاس هشتم از مدرسه اخراج شد، آخرین خانهی گروهیای که در آن بود را رها کرد و خانه به دوش شد. او در ۱۸ سالگی نخستین فرزندش را به دنیا آورد و مستعمری گرفتن از دولت را شروع کرد. طی پنچ سال بعد از تولد اولین فرزندش، دو دختر دیگر به دنیا آورد وهمچنان از دولت کمک مالی میگرفت. زمانی که به دلیل اعتیاد، حق نگهداری از هر سه فرزندش را توسط سازمانهای رفاه کودکان[3] از دست داد، مستعمریاش نیز قطع شد. هنگامی که این مصاحبه انجام میشد او حق سرپرستی دو تن از کودکانش را به طورکامل از دست داده بود و با سومین فرزندش، مندی[4] که او نیز یک سال پیش از آن، از خانههای گروهی گریخته بود- ارتباط محدودی داشت. مادر لیتیشا پنچ سال قبل از اولین مصاحبه در حادثهای مرتبط با مواد مخدر کشته شده بود. لیتیشا بعد از ازدست دادن حق سرپرستی سه فرزندِ اولش به مدت ۸ یا ۹ سال هیچ کمک هزینهی مالیای از دولت دریافت نکرد. او در طی این مدت به شدت درگیر مواد مخدر شد و مرتباٌ به زندان میافتاد و آزاد میشد. در سال ۱۹۹۶ لیتیشا به دلیل مصرف مواد مخدر و الکل کمک هزینهای به نام اس-اس-آی[5] دریافت می کرد که آن هم در سال ۱۹۹۷ قطع شد چرا که بر اساس مصوبهی آن سال، افراد معتاد دیگر مستحق دریافت این مستعمری نبودند. لتیشیا در سال ۱۹۹۶ زمانی شروع به مقابله با اعتیادش کرد که متوجه بارداریاش شد. در اواسط دوران بارداری، لیتیشیا به یک برنامهی درمان مواد مخدر سرپایی پیوست اما کمی پس از تولد چهارمین فرزندش-داشون- دوباره به مواد مخدر آلوده ، دستگیر و مجددا زندانی شد.
زمانی که لتیشیا در زندان بود، دوست پسرش، پت[6] که ۱۰ سال با او بود، داشون را نگهداری میکرد. پت بعد از چند ماه نگهداری از داشون، برای سرپرستی او تقاضا کرد. این عمل اما منجر به این شد که سازمان محافظت از کودک[7] پس از تحقیق - به دلیل وجود مشکلات متعدد در خانواده و همچنین به دلیل اینکه حقِ سرپرستی سه فرزند پیشین لتیشیا از او گرفته شده بود- سرپرستی داشون را نیز از مادر سلب کند. لتیشیا پس از آزادی از زندان بدون اتلاف وقت به برنامهی ترک اعتیاد پیوست و پس از یک سال بهبودی، درسال ۱۹۹۸ توانست سرپرستی داشون را مجددا بر عهده بگیرد. از زمانی که داشون و لیتشیا به هم پیوستند، برای ادامهی زندگی از دولت مستعمری می گرفتند. رابطهی میان لیتشیا و پت از آن به بعد قطع شد. در زمان انجام مصاحبهها، لیتیشیا دو دوست پسر [دیگر] داشت که یکی از اعتیاد پاک بود و دیگری در عرض یک سال مجدداً آلوده شد.
لیتشیا در سال اول زندگی با داشون، در حالیکه تحت درمان بود، از دولت پول میگرفت و بعد در ماههای ابتدایی سال ۱۹۹۹ اولین شغل زندگیش، موجودی گرفتن از انبار، را پیدا کرد. او این کار را بدون کمک نهادهای دولتی و توسط یکی از دوستانش پیدا کرد.
“داشتن شغل، حس خوبیه. من هیچ وقت در زندگی کار نکردم، وقتی برای مصاحبه رفتم خانمی که آنجا بود گفت ”چرا تا به حال کار نکردی؟ دوست داری خانه نشین باشی، خانهداری کنی؟ یا چی؟ من گفتم ”زندگی سختی داشتم…والدینم [یعنی] مادرم، معتاد بود، می دونی، من کسی رو نداشتم که چیزی به من بگه. برای همین زندگیام سخت بود.” فکر کنم خوشش اومد، برای همین بعد از آن استخدامم کرد”.
علی رغم اینکه لیتیشیا از کار کردن لذت میبرد اما از این هم گلایه میکرد که به دلیل سختی رفتوآمد نمی توانست به اندازهی کافی کار کند. تفریبا بعد از دو ماه، در آوریل ۱۹۹۹ لیتیشیا از آنجاییکه که شنیده بود وزارت خدمات اجتماعی کالیفرنیا[8] - به شرط شرکت در یکی از برنامههای آموزشی - هزینهی مهدکودک کودکان را پرداخت میکند از کارش استعفا داد و ]بنابراین درطی این مدت از وزارتخانه کمک هزینهی زندگی میگرفت]. در اکتبر ۱۹۹۹ او مجددا به عنوان نظافتچی منزل با ساعتی ۷۵.۵ دلار مشغول به کار شد که بعد از سه ماه به علت پیدا کردن کار دیگری در یک شرکت خدمات نظافت با ساعتی ۵۰.۷ دلار استعغا کرد. بعد از چهار ماه نظافت در این شرکت خدماتی لیتیشا به تحلیل هزینههای مربوط به شغلش در مقایسه با منفعت آن پرداخت.
" میدونی، من هر روز به این نتیجه میرسم که این کار نمیارزه. چون اینها فقط به تو یک بلیط اتوبوس میدن. من همیشه در رفتوآمد هستم و همهی زمانم در راه میگذره و برای این زمانی که دارم از دست میدهم پولی نمیگیرم. هیج نفعی در این کار نیست”.
در بهار سال ۲۰۰۰ او مجددا تغییر شغل داد و این بار توسط یک خانهی سالمندان با ساعتی ۵۰.۸ دلار به عنوان نظافتچی استخدام شد. وفتی لیشیا سر کار میرفت و یا در برنامههای مربوط به درمان اعتیاد شرکت میکرد، داشون به مهدکودکی میرفت که هزینهاش را وزارت خدمات اجتماعی کالیفرنیا پرداخت میکرد. لتیشیا به این شرایط راضی بود و میگفت “مهدکودک خوبی است و داشون ]از رفتن به آنجا] خوشحال است".
علیرغم اینکه درآمد ۵.۸ دلار در ساعت لتیشیا بالای حداقل درآمد بود، ساعات کاریاش قابل اعتماد نبود (او به ندرت بیشتر از ۲۰ ساعت در هفته کار میکرد و به این ترتیب شرایط مالیاش مخاطرهآمیز باقی میماند. او انتظار نداشت وضعیتش تغییر کند.
"من از طبقهی فرودست هستم، تصور نمیکنم بالاتر از این چیزی که الان هستم، برم. بیشتر طبقهی متوسط و بالای جامعه، مهارت یا چیزی شبیه به اون دارن. من تنها کاری که بلدم نظافته. فکر میکنم با جایی که هستم کنار اومدم.”
او همچنین احساس میکرد که به نوعی در یادگیری ناتوان است و میگفت:
"شاید باید به مدرسه برگردم… لازمه بیشتر در این زمینه فکر کنم. نمی دونم چرا به خودم هیج اعتمادی ندارم که امتحان جی- ای- دی[9] را قبول بشم. یه چیزی رومیدونی؟ من گمون نمیکنم [قدرت] فهم خیلی خوبی داشته باشم.”
زمانی که لتیشیا مشغول به درس خواندن شد، درآمدش اندکی بالاتر رفت (از حداقل حقوق به ساعتی ۵.۸ دلار)، اما برای او تدارکات کار را بسیار چالشبرانگیز بود. او در پاییز به دلیل بارداری، شغل نظافت را ترک کرد. هنگامی که به بارداری خود خاتمه داد، گفت: “الان حالم بهتره، می تونم بلند شم و برم ببینم میشه برای خودم شغلی دست و پا کنم یا نه”. او حتی زمانی هم که باردار نبود اغلب خسته بود و میگفت از آنجا که هرگز قبل از این شغلی نداشته، زندگی بر روی برنامه برایش دشوار است. برای کسی که قبلا به شیوهی متفاوتی زندگی میکرده است کارهایی مانند هر روز صبح از خواب بیدار شدن، بچه را به مهدکودک بردن، سرکار رفتن و به خانه برگشتن به طور غیرمعمولی با تلاش همراه است. به همین دلیل او میگفت: “من همیشه چند ساعت کار را در هفته از دست میدم. فکر میکنم اگر هر روز کار میکردم پول بیشتری به خانه میآوردم. ولی نمیتونم این کار رو انجام بدم، خیلی خسته میشم .”بهعلاوه تقریبا برای لتیشیا غیرممکن بود که ساعت کاری خود را محاسبه کند و بداند که چه قدر درآمد داشته است، چرا که قوانین دنیای اشتغال همگی برایش تازگی داشت.
به دلیل غیرقابل پیشبینی بودن وضعیت مالیِ لتیشیا در هر ماه، یارانهی مسکن، برای بقای اقتصادی او و پسرش بسیار مهم بود. از آنجایی که کوچکترین خطای مالی میتوانست وضعیت وی را تحت تاثیر قرار دهد، در نتیجه بیشتر مواقع بر روی حمایتهای مالی دوستان“ مردش” تکیه میکرد. او برای تامین هزینهی اجارهی خانهاش، آن را با کسی ]به عنوان[ همخانه به اشتراک گذاشته بود. در سال ۱۹۹۹ لتیشیا و همخانهاش هر کدام ۴۰۰ دلار در ماه به برنامه بازپروری [10] خود میدادند تا به صاحبخانه اجاره بها را پرداخت کند. در جولای ۱۹۹۹ همخانهی لیتیشا مجددا به کرک آلوده و کشته شد، این اتفاق ضربه روحی شدیدی برای لتیشیا به همراه داشت، او نگران بود که اضطراب ناشی از این حادثه به پسرش لطمه بزند. ابتدا لتیشیا تصور میکرد که باید خانهاش را تحویل بدهد چرا که فکر میکرد قادر نخواهد بود ماهی ۸۰۰ دلار اجاره پرداخت کند اما هنگامی که مساله را با مددکار اجتماعیاش در سازمان حمایت از کودکان[11] در میان گذاشت آنها به مدت یک ماه و نیم اجازه خانهاش را پرداخت کردند تا خانهاش را از دست ندهد. ماه بعد لیتیشیا برای دریافت یارانهی "بهاضافهی سرپناه"[12] که صددرصد هزینهي اجاره خانهاش را پرداخت میکرد مودر تایید قرار گرفت. او اسم خود را در لیست انتظار برنامه "بخش هشت"[13] قرار داد به این امید که پس از پایانِ [دورهی] دریافت یارانه از "بهاضافهی سرپناه"، به او کمک بشود. به دلیل نپرداختن اجاره بها برای چند ماه لتیشیا توانست ۱۰۰۰ دلار پس انداز کند و پس از دریافت اولین گواهینامهی رانندگی زندگیش در سال ۲۰۰۰، برای خود یک ماشین دسته دوم خرید.
لتیشیا در زندگیاش از سه منبع اجتماعی حمایت میشد: برنامه بازپروری، دوست پسرهایش و خانوادهاش. منبع اول جنبه مثبت داشت، زندگی کردن نزدیک محل درمانش به این معنی بود که او هر روز با سایر زنان تحت درمان (که آنها نیز فرزند داشتند) در ارتباط بود. این خود موجب میشد که او به فعالیتهای گروهی، برخی حمایتهای عاطفی و زنانی که گهگاه در نگهداری از کودکان یا در مسائل دیگر به هم کمک میکردند، دسترسی داشته باشد. کمکهایی نظیر: “می تونم ماهیتابهات رو قرض بگیرم؟" "فقط به شرطی که وقتی کارت تموم شد، یه کمی مرغ به من بدی". در نهایت لتیشیا با خانم جونز، زنی که مدیر برنامهی [بازپروری] بود و داشون را بسیار دوست داشت، دوستی نزدیکی پیدا کرد. خانم جونز به طور منظم در طول روز از داشون مراقبت میکرد و حتی بعضی اوقات داشون را برای شب به منزل خود میبرد تا لتیشیا کمی استراحت کند.
به نظر میرسید که دوستپسرهای لتیشیا از لحاظ اجتماعی و اقتصادی منابع حمایتی پیچیدهای بودند. لیتشیا به میزان قابل توجهی از دوستان مردش کمک میگرفت. خصوصاٌ یکی از آنها که گفته میشد هر بار تا چند صد دلار به او کمک مالی کرده است. او ارتباط محدودی با خانوادهاش داشت چون به جز آنهایی که یا در زندان بودند و یا مرده بودند، به گفتهی لیتیشیا همگی درگیر اعتیاد بودند. بنابراین نقش برنامهی بازپروری در زندگی لتیشیا بسیار مهم بود ولی این واقعیت که تمامی جنبههای مثبت حمایتی او به بازپروری مداوم او گره میخورد، در نوع خود مشکلزا بود. لتیشیا یک بار از زمانی حرف زد که زنی که او خانهاش را تمیز میکرده است به او کوکایین تعارف کرده و لتیشیا نپذیرفته است اما جرات نکرده است مسئله را با کسی از اعضای برنامهی بازپروری در میان بگذارد. در یک گفتگوی دیگر لتیشیا توضیح داد که در شرایطی قرار گرفته که وسوسه شده مشروب بنوشد.
"به شدت تنها و نیازمند بودم. نه به لحاظ جنسی، فقط محتاج بودم. همخونهام برای آخر هفته از خونه بیرون رفته بود و همهی زنان برنامهی [بازپروری] هم بیرون بودند، میبینی، چون من تمام آخر هفتهها خونه هستم و جایی نمیرم، احساس نیاز، تنهایی، غم و افسردگی میکردم… بعد این فکر به سرم زد که میرم بیرون مشروب میخورم. فکر میکنم خدا خیلی دوستم داشت. به ایستگاه اتوبوس رفتم ولی روز تعطیل بود و اتوبوس خیلی دیر کرده بود. من و داشون در ایستگاه نشسته بودیم و روز گرمی نبود و واقعا سرد بود… ولی من با خودم به خوردن مشروب فکر میکردم… ولی اتوبوس خیلی دیر کرده بود و داشت سرد می شد و من به داشون گفتم "میخواهی برگردیم خانه و پیتزا سفارش بدیم ؟
پس برگشتم خونه و پیتزا سفارش دادم، پیتزا رو خوردم و تلویزیون رو روشن کردم، بعد احساس بهتری داشتم. ولی خدا کمک کرد چون در اون وضعیت من احتمالا فقط یک مشروب نمیخوردم. من فقط زمانی مشروب میخورم که مواد زده باشم. الکل با تو حرف میزنه به تو میگه که کارهایی بکنی که نمیخوای. مثلا "لازم نیست که فقط یک مشروب بخوری. الان بیا بریم یه کم کرک بگیریم یا بیا بریم یه کم کوکایین یا گراس بگیریم” … روز سختی بود. هیج کس رو نداشتم که باهاش صحبت کنم. نمیتونستم به کسی زنگ بزنم. تنها شده بودم چون همه با خانواده و دوستپسرشون بیرون رفته بودند. اونا میرن خونهی فامیلشون ولی من کسی رو ندارم که پیشش برم، تمام فامیل من مواد مصرف میکنن. همهشون پراکندهاند و بیشتر از نصفشون رو [اصلاٌ] نمیدونم کجا هستن. من کسی رو ندارم که آخر هفته به دیدنش برم."
ترکیبِ وضعیت ناپایدار درآمد و اشتغال لتیشیا با اضطراب دور ماندن از مواد مخدر، در عین حالی که برای فرزندش مادری میکرد، باعث میشد که ثبات زندگیاش متزلزل به نظر برسد. در حالی که لتیشیا از شیوهی جدید زندگیاش لذت میبرد، به نظر میرسید این احتمال وجود داشته باشد که او نتواند برای مبارزه با تنهایی در مقابل وسوسهی استفاده از مواد مخدر ایستادگی کند و یا ممکن بود با شخص اشتباهی برخورد کند، کسی از خانواده، یا دوستپسری که او را مجددا به شیوهی زندگیای برگرداند که به شدت از آن دوری می کرد. به علاوه، واضح بود که لتیشیا به شبکهی پشتیبانی خود تکیه میکرد تا از لحاظ مالی به وی کمک کنند. در حالیکه که این منبع، کاملا مشروع و خلاق بود، به نظر میرسید که او را تا حدودی آسیبپذیر میکند. در آخرین مصاحبه با لتیشیا در ۲۴ می ۲۰۰۰، او گزارش داد که باردار است ولی نمیخواهد فرزند دیگری داشته باشد. دوست پسرش بچه را میخواست ولی لتیشسا در عوض گفت که قصد دارد جنین را سقط کند و لولههایش را ببندد. او میگفت :
"آره اون بچه رو میخواد. ولی خودش هنوز بچه است. میدونی اون...نمی دونم. اون میخواد یکی رو داشته باشه ولی من فکر نکنم هنوز بتونه مسوولیت هیچ بچهای رو بپذیره. میخوام بگم که اون از من به خوبی نگهداری میکنه. به من خیلی پول میده. وقتی چکاش رو می گیره، من مطمئنم که یه قسمتیاش رو به من میده. ]میخندد.[ اما اون این کارو میکنه چون خودش میخواد نه اینکه من از اون بخوام. حالا هرچی، من الان نمی خوام وارد این جریان ]بارداری[ بشم.”
یکسال بعد، در ۲۴ می ۲۰۰۱ همهی تلاشها برای برقراری تماس با لتیشیا ناموفق بود. خانم جونز، از برنامهی درمان، گفت که لتیشیا متاسفانه مجددا به مواد مخدر آلوده و ناپدید شده است، ۶ ماه قبل نوزاد دختری به دنیا آورده که او را به یاد مادرش تمپست[14] نامیده است. از زمانی که لتیشیا ناپدید شده است تمپست با پدرش زندگی میکند و داشون به امین موقتی[15] که از میان فامیل نبوده، سپرده شده است. خانم جونز گفت که لتیشیا برای چندین ماه به نظافتِ خانهی سالمندان میپرداخت و ظاهرا وضعیتش خوب بوده است، اما کمکم از رفتن به جلسات بازپروری خوداری کرده و با یکی از اعضای فامیل که مخدر مصرف می کرده، مجددا ارتباط گرفته است. لتیشیا در ابتدا در یک آپارتمان در نزدیکی مرکز بازپروری زندگی میکرد ولی هنگامی که داشون از او گرفته شد لتیشیا دوباره در مخدر غرق شد و از آن زمان حتی در زمان برگزاری دادگاه فرزندانش حاضر نشده است.
بررسی مسیرهایی احتمالی که ممکن بود نتیجهی متفاوتی را برای داشون در پی داشته باشد:
ملاحظاتی که در پی میآید، به بررسی مسیرهای احتمالیای میپردازد که از طریق آنها اصلاحات سیستم رفاه اجتماعی میتواند بر خروجی [وضعیت] رفاه کودک تاثیر بگذارد. این ملاحظات قطعی و کامل نیستند؛ در هیچ موردی نمیشود و نمیتوان یک رابطهی دقیق علت و معلولی بین وجوه [مختلف] مشارکت سیستمهای رفاهی در زندگی خانوادهها با وضعیت رفاه کودک برقرار کرد. به علاوه، به طور حتم در هر گزارش به [بعضی] تاثیرات اشاره نشده و یا اهمیت آنها جدی گرفته نشده است. به طور مثال ممکن است پدر و مادر از وجود یک رابطهی اجتماعی تاثیرگذار در زندگیشان صحبت نکرده باشند و یا احساساتی در مورد نقش پدری و یا مادری داشتهاند که هرگز آنها را با صدای بلند مطرح نکردهاند. هدف از ارائه این نظرات این است که آغازگر بحثهای جدیتر در مورد تاثیرات احتمالی سیستمهای رفاهی بر زندگی افراد باشد و اینکه تغییر نحوهی مداخلات آنها ممکن است سرنوشت کودکان را عوض کند.
حال به طور مشخص به بررسی زندگی داشون و لیتیشیا میپردازیم. به دلیل تغییر شرایط لیتیشیا، که در زیر به اختصار توضیح داده می شود، مستمری ماهیانهی او کاهش پیدا میکند که احتمالا توانسته است از لحاظ اقتصادی شرایطی برای خانواده ایجاد کند که امکان ماندن کودکش در کنار او را مشکل کند. کاهش این درآمدها عمدتا توسط سیستمهای رفاهی و با رویکرد تنبیهانه صورت گرفته است. در نگاه اول، به احتمال قوی، جدا شدن داشون و خواهرانش از مادر و سپرده شدن آنها به امین موقت، نتیجهی مصرفِ مجدد ِ کوکایین توسط لیتشیا به نظر میرسد. حال آنکه محتمل است علت مصرف مجدد کوکایین و پایین آمدن توان سرپرستی او از فرزندش، به عواملی چون فقر که متاثر از برنامههای رفاهی هستند برگردد. علیرغم اینکه اطلاعات زیادی از اتفاقاتی که مابین آخرین مصاحبهی ما در می ۲۰۰۰ تا تماس نهایی در می ۲۰۰۱ در دست نیست اما چندین احتمال را می توانیم برای فهم بهتر شرایط لیتیشیا در نظر بگیریم.
[کمک هزینهی تی-ای-ان-اف معمولا تا دو سال در اختیار افراد واجب شرایط قرار میگیرد و پس از آن انتظار میرود که فرد وارد بازار کار شده و خود درآمدزایی کند. البته برای اینکه این کمک هزینه به طور کامل پرداخت شود لازم است که فرد در طول هفته ۳۲ ساعت کار خدماتی انجام دهد.] در این مدت، احتمال دارد که لیتیشیا دو سالِ مزبور را طی کرده و چون نتوانسته بوده وارد بازار کار شود درآمدش قطع شده باشد. بعید است که لیتیشیا توانسته باشد هفتهای ۳۲ ساعت کار کند تا به طور کامل کمک هزینهی تی.ای.اف.ان[16] را دریافت کند. به دلیل این محرومیت، در آمد ماهیانهی او به ۳۱۹ دلار در ماه کاهش یافت. سپس در اکتبر سال ۲۰۰۰ کودکش را به دنیا آورد که به این ترتیب به طور کامل سر کار نرفت. [در سیستم رفاهی ایالات متحده، مادرانی که از تعداد معینی، بیشتر فرزند دارند، برای فرزندان جدید کمک هزینهای دریافت نمیکنند.] به این ترتیب لیتیشیا برای فرزند آخرش از دریافت کمک هزینه محروم بوده است. یعنی سه نفر به طور رسمی با کمک هزینهای صرفاٌ معادل ۳۱۹ دلار در ماه زندگی میکردند. لیتیشیا به دلیل به دنیا آوردن فرزند آخرش احتمالا با هزینههای مضاعفی روبهرو شده، حتی اگر تنها تغذیهی کودک، شیر مادر باشد. هزینهی تهیهی پوشک بچه، به تنهایی ماهی ۴۰ دلار، که چیزی معادل ۱۳ درصد درآمد ماهیانه او بوده است. به این ترتیب دلایل کافی وجود دارد که به این باور برسیم که لیتیشیا چندین ماه قبل از شروع مصرف مجدد کوکائین شرایط مالی وخیمی داشته است .
واضح است که درآمد او به طور چشمگیری با بزرگتر شدن خانوادهاش کاهش و هزینههایش افزایش پیدا کرده است. این شرایط او را در موقعیتی قرار داده است که به کمک منابع مالیای غیر از سیستمهای رفاهی متکی باشد. به نظر میآید یکی از منابع می تواند اشتغال باشد، حال لیتیشیا به دلیل نداشتن تحصیلات، کمبود مهارتهای کاریابی و سایر موانع، به سختی می تواند به این گزینه فکر کند. با وجود نوزاد، لیتیشیا تنها شش ماه زمان داشته که کار نکند. برنامهی بازپروی هم تا حد ممکن به او کمک کرده بود. تکیه کردن به پدر کودک هم مشکلزا به نظر میرسد چرا که شنیدهایم لیتیشیا نسبت به او و داشتن فرزند دیگر احساسی دوگانه داشته است. مشخص نیست چرا لیتیشیا مجددا با خانوادهاش تماس گرفته است اما ممکن است به دلیل مجموع عواملی چون احساسات ناشی از تولد کودک و یا فشار اقتصادی با آنها ارتباط برقرار کرده باشد. در نهایت، درحالیکه لتیشیا در دفتر [خدمات] رفاه کودک پروندهای باز کرده بود، در دسامبر ۱۹۹۹ و در طول بازهی زمانیای که در آن برای اجارهی خانه درخواست کمک کرده بود، پرونده مختومه اعلام شد. بنابراین هنگامی که او با مشکلات جدید مواجه شد، سازمان رفاه کودک بر زندگیاش نظارتی نداشت و برای کمک فوری به او، در دسترس نبود تا زمانی که شرایط رو به وخامت گذاشت و کودکانش توسط سازمان از او گرفته شدند.
[1]. foster care
[2]. group homes
[3].child welfare
[4]. Mandy
[5]. SSI: Supplemental Security Income
درآمدی است که دولت ایالات متحده به افراد کم در آمد بالای ۶۵ سال ، نابینایان و افراد کمتوان اختصاص داده است
[6]. Pat
[7]. child protection services (CPS)
[8]. CalWORKs
[9]. GED
آزمونی است برای بزرگسالان که بدون داشتن دیپلم دبیرستان را ترک کردهاند. افرادی که در این آزمون را پذیرفته میشوند مدرکی معادل با دیپلم دبیرستان خواهد گرفت.
[10]. Recovery program: برنامهای که مسکن را برایشان تامین کرده بود
[11]. child welfare worker
[12]. Shelter Plus برنامهای که در هزینهی اجازه خانه به شهروندان واجب شرایط کمک میکند :
[13]. section 8:
بخش هشت، نام معمول برنامه ای است که بودجهاش توسط وزارت مسکن و شهرسازی تامین میشود و به افراد کم درآمد، کمک هزینهی اجارهی مسکن میدهد.
[14]. Tempest
[15]. foster care
[16]. TAFN: Temporary Assistance for Needy Family
این مطلب ترجمهای است از:
Frame, L. et al., (۲۰۰۱). CalWORKS and Child Welfare: Case Management for Public Child Welfare Workers. Berkeley, CA: Child Welfare Research Center.