مسائل فرهنگی و افشاگری
بررسی نقش عوامل فرهنگی در افشاگری سوء استفادهی جنسی از کودک - بخش اول
لیزا آرونسُن فونتِس: دانشگاه ماساچوست، اَمبرست، هادلی، ماساچوست، ایالات متحده آمریکا
کارول پلامر: دانشگاه هاوایی، هَنَلولو، هاوایی، ایالات متحده آمریکا
مجلهی سوء استفاده جنسی از کودک، ٢٠١٠
ترجمه: گلناز بهگو
انتشار: سایت حق کودکی
هنجارهای فرهنگی احتمال اینکه سوء استفادههای جنسی از کودک، توسط یگ بزرگسال کشف و یا به وسیله یک کودک افشا شود، را تحت تاثیر قرار میدهند. این هنجارها تاثیر بهسزایی نیز بر تصمیم گیری خانوادههای قربانیان در موردِ در میان گذاشتن خشونت با مقامهای قضایی دارند. این مقاله به بررسی چگونگی تأثیر فرهنگ اقوام و مذاهب مختلف بر بازگویی خشونت و گزارش دهی آن در ایالت متحده و در جهان می پردازد. همچنین با در نظر گرفتن حساسیتهای فرهنگی، دستورالعملی در ارتباط با مصاحبه در مورد کودک آزاری تهیه کرده ایم تا افشاگری سوء استفادهی جنسی از کودکانی که به فرهنگهای مختلف تعلق دارند در محیط های رسمی آسان تر شود.
برملا شدن سوء استفادهي جنسي از کودک اتفاقي پيچيده و عموما به تاخير افتاده است، که با بهبودِ طولاني مدت از عوارضِ ناشي از آن رابطهي مستقيم دارد. سوء استفادهي جنسي در بيشتر فرهنگها وجود دارد و عموما در سکوت و پنهان کاري ناديده گرفته ميشود. روند و نتايج اين آشکارسازي تا حدود بسيار زيادي به عواملي چون فرهنگ، سنِ کودک، جنسيت او، و متغيرهاي ديگري بستگي دارد. اين مقاله به بررسي عوامل فرهنگي در آشکارسازي سوء استفادهي جنسي از کودک و چگونگي بهرهگيري از بسترهاي فرهنگي در تسهيل آشکارسازي آن ميپردازد. ما مقاله را با تشريح اينکه افشاگري تنها يکي از روشهاي پي بردن به سوء استفاده جنسي است آغاز ميکنيم. سپس به بازنگري مطالعاتي که تاکنون در مورد افشاگري انجام شده است ميپردازيم. اگرچه اين مطالعات راهنماي ما در کار با اين کودکان هستند، اما عموما به تاثير عوامل فرهنگي در افشاگري کودکان نپرداختهاند. ما همچنين در اين ياداشت با بررسي مواردي که در ايالات متحده و ساير نقاط جهان اتفاق افتاده است، به نقش بارزي که فرهنگ در پردهبرداري از سوء استفادهي جنسي دارد ميپردازيم. در آخر با بهرهگيري از تجربياتِ کلينيکي و اطلاعات موجود، به تهيهي راهنمايي براي متخصصين اين حوزه پرداختهايم که چگونه با در نظرگرفتن مسائل فرهنگي با کودکان مصاحبه کنند.
پي بردن به سوء استفادهي جنسي از کودک
سوء استفادهي جنسي از کودک به روشهاي مختلفي برملا ميشود و تنها يکي از آنها اين است که چون کودک قرباني به دنبال حمايت يا کمک ميگردد مساله را با يک بزرگسال در ميان ميگذارد. سوء استفادهي جنسي از کودک معمولا توسط خود کودک افشا نميشود بلکه راههاي چندگانهي ديگري منجر به پرده برداري از آن ميگردد. به طورمثال، ممکن است کودکان به اميد آنکه بتوانند پدر و مادر يا معلم خود را از وجود چيزي ناخوشايند آگاه سازند خطاب به آنها به نکته و يا جملهاي اشاره کنند. مثلا کودک ميگويد "من از اون پرستار خوشم نمياد" يا "من نتونستم ديشب بخوابم". احتمال دارد فرد بزرگسالي متوجه حرکاتي نامناسب در کودک بشود، ولي آنها را مشخصا به وجود سوء استفادههاي جنسي نسبت ندهد و بيشتر غيرعادي و مشکوک تلقي کند. شايد کودک و يا بزرگسال ديگري تصادفا حرفي بزند که شنونده را به چيزي مشکوک کند. ممکن است والدين لباسِ خوني يا لکهدار کودک را هنگام شستوشو پيدا کنند. ممکن است نوشتهاي در دفترچه خاطرات کودک پيدا شود. احتمال دارد کودکان نشانههايي از آسيبهاي جسمي همچون درد هنگام راه رفتن و يا گلو درد مزمن از خود بروز دهند و يا به طور ممتد از درد ناحيهي شکم و يا سر درد به دکتر مراجعه کنند. امکان دارد که کودکان به دليل آسيب ناحيه تناسلي، ابتلا به بيماريهاي مقاربتي، و حتي حاملگي به اورژانس بيمارستان مراجعه کنند. تجربهي باليني ما نشان ميدهد که در بيشتر موارد، اعضاي خانواده از پيش حس ميکنند که چيزي در زندگي کودکشان تغيير کرده است و تا حدودي متوجه پنهانکاري کودک ميشوند ولي قادر نيستند که مشخصا به دليل اين تغييرات پي ببرند.
همانطور که مکلَود، هَني، مِير، و تيشلمن (چند تن از محققين) اشاره کردند، پژوهشهاي اندکي به بررسي مسيرهايي که منجر به برملا شدن سوء استفادهي جنسي ميشود پرداختهاند. پژوهشگران در تحقيقي (پلامر، ۲۰۰۶) با ۱۲۵ گزارش موردي به اين نتيجه رسيدند که بيشتر از ۵۰٪ مادراني که کودکانشان مورد سوء استفادهي جنسي قرار گرفته بودند، پيش از اطمينان از وقوع سوء استفاده، احساس کرده بودند که چيزي در زندگي کودکشان درست نيست. اين مادران (۶۶٪ سفيد پوست، ۲۲٪ امريکاييهاي آفريقايي تبار، ۱۲٪ دورگه) گزارش دادند که در مجموع ۳۰۱ بار تلاش کردهاند تا دليل سوءظن خود را دريابند. گفتوگو با دوستان و اعضاي فاميل، گرفتن اطلاعات بيشتر در مورد خشونت جنسي، زير نظر داشتن بيشتر کودک، تلاش براي يافتن متجاوز، و گفتوگوي مستقيم با کودک از جمله اقداماتي هستند که اين مادران انجام دادهاند. اين اقدامات نشان ميدهد که پيش از اينکه مقامات رسمي به مداخله در مورد سوء استفاده جنسي بپردازند، خانوادهها به محض پي بردن بردن به خشونت، در ميان خود و خارج از چارچوبهاي رسمي در مورد چگونگي پاسخگويي به آن تصميم ميگيرند. اين مادران به طرق مختلف از وجود سوء استفادهي جنسي مطلع شده بودند: ۴۲٪ از بيانات کودک، ۱۵٪ از طريق افراد متخصص، ۱۳٪ از طريق افراد غيرمتخصص نظير دوستان و آشنايان، ۶٪ با ديدن چيزي، و ۹٪ از راههاي ديگر مانند گزارش پزشک، اعتراف متجاوز، و يا منابع ديگر. ۱۵٪ اين مادران ابتدا از رفتار کودکشان به اين موضوع پي بردهاند. هنگامي که از آنها خواسته شد فهرست شواهدي که به يقين آنها به وقوع سوء استفادهي جنسي منجر شده است را تهيه کنند، ۷۴٪ بيانات کودک، ۶۶٪ رفتار کودک، و ۶۰٪ واکنش هاي احساسي او را عنوان کردند. درحاليکه فاکتورهاي متعددي باعث افزايش ترديد نسبت به وقوع کودک آزاري شده بود اما ۳۳ ٪ از مادران انکار مظنون را عامل اصلي ترديد خود عنوان کردند. يک سوم مادران بيان کردند که شک خود را با مظنون درميان گذاشتهاند و هنگامي که او منکر شده است و يا توضيح ديگري براي حرکات کودک آورده است آنها از ترديد خود دست کشيدهاند.
تصور والدين (يا بزرگسالي که در زندگي کودک برجسته است) در مورد نحوهي پيبردنشان به سوء استفادهي جنسي تاثير بهسزايي در اقدام آنها در جهت حمايت از کودک دارد. در يک تحقيق، هنگامي که دربارهي اين موضوع سوال شد، زنان امريکايي آفريقاييتبار و لاتين مشاهده رفتارهايي چون گوشهگيري و گريه بيش از حد کودک را بهترين راه براي تشخيص کودک آزاري عنوان کردند (فونتز، کروز، و تاباچنيک، ۲۰۰۰، ۲۰۰۱). اين در حالي است که در همان تحقيق، مردان امريکايي آفريقايي تبار و لاتين به شکل متفاوتي پاسخ دادند و در مورد مشاهدهي رفتارهاي نامتعارف در فرد مظنون از جمله "بامزه راه رفتن"، و "اطراف کودکان پرسه زدن" صحبت کردند. آنها همچنين رفتارهايي که به نظرشان سوءظن برانگيز بود، مانند "نشاندن هميشگي کودکان بر روي زانو و مدام کولي دادن" را توصيف کردند. جالب اين است که در اين مطالعه نه زنان و نه مردان اشاره نکردند که کودکان ممکن است با پرخاشگري و ساير روشهاي ابراز احساسات به سوءاستفاده جنسي واکنش نشان دهند. به طور کلي اولين قدم متخصصين و سرپرستان کودک در راه پي بردن به سوء استفادهي جنسي، تمايل آنها به دريافت، درک، و اقدام بر روي نشانه هاي سوء استفادهي جنسي است، که احتمالا غيرمستقيم و به تاخيرافتاده است.
افشاگري سوء استفادهي جنسي
در حالي که افشاگري کودک موثرترين روش کشف سوء استفادهي جنسي از او است، اين اتفاق معمولا به تاخير مي افتد و گاهي کودک تا بزرگسالي اين راز را با خود نگه مي دارد (آلاگيا، ۲۰۰۴، لاندن، بروک، سِسي و شومن، ۲۰۰۵؛ اسميت و سايرين، ۲۰۰۰). در واقع بيشتر اين کودکان هرگز در دوران کودکي، در اين مورد دست به بيان حقيقت نمي زنند (لاندن و سايرين، ۲۰۰۵). در بيشتر مواقع، سوء استفادهي جنسي يک روند تدريجي حساب شده است که با تامين نيازهاي کودک و عادت دادن او به سلسهاي از حوادث شروع و از تماس هاي بدني ساده به آزارهاي جدي منتهي ميشود (سالتر، ۱۹۹۵). در زماني که کودک سوء استفادههاي متعددي را تجربه ميکند، چند اتفاق ممکن است رخ دهد: ممکن است کودک به شدت احساس گناه و يا مسئوليت کند که چرا تا کنون چيزي به کسي نگفته است. امکان دارد کودک سوء استفادهي جنسي را بخشي از زندگي نُرمال تلقي کند و حتي از جنبههايي از رابطه با متجاوز لذت ببرد و به اين ترتيب اقداماتي در جهت حمايت از او انجام دهد. به علاوه، اين کودکان متناوبا تهديد مي شوند که دراين باره با کسي گفتوگو نکنند. در بعضي از موارد پردهبرداري از سوء استفادهي جنسي توسط کودکان موجب شديدتر شدن آزارها بر روي آنها شده است (جانزُن، ليندبلَد،۲۰۰۴ ). به علاوه، در ۲۰ تا ۵۰ ٪ موارد، علايم سوء استفادهي جنسي مشهود نيست که اين خود روند کشف حقيقت را کُند ميکند ( کِندال-تَکِت، ويليامز، و فينکِلهور، ۱۹۹۳). تمام عوامل فوق ميتوانند تحت تاثير آداب و رسوم فرهنگي تقويت شوند.
کودکان پيوسته در اين تکاپو هستند که موضوع را چگونه، با چه کسي و چه زماني بر ملا کنند تا در عين حال که حمايت ميشوند کمترين آسيب به خودشان و خانوادهشان وارد شود. آنها مدام احساس سردرگمي و ناباوري ميکنند، زيرا سعي ميکنند ضربهي روحياي که از آن زجر ميبرند را در بستر زندگي روزمرهاي درک کنند که انگار هيچ اتفاقي در آن نيافتاده است. کودکان ممکن است از توانايي باليني و گفتاري کافي برخوردار نباشند تا به طور کامل اتفاقي که افتاده را درک کنند. همچنين متجاوز ممکن است به طور عمدي کودک را گيج کند تا او حوادث اوليه را خيالپردازي، رويا، و يا کابوس تلقي و به اين ترتيب در افشاگري ترديد کند (اِوِرسون، ۱۹۹۷). به ندرت پيش آمده است که کودکي بعد از اولين سوءاستفاده، موضوع را به کسي گزارش دهد (آلاگيا، ۲۰۰۴).
حتي زماني که کودکان آسيب ديده توسط پرسنل آموزش ديده مورد مصاحبه قرار گرفتهاند، غالبا از افشاگري امتناع کردهاند. لاسُن وچَفين (۱۹۹۲) دريافتند که ۵۷٪ از ۲۸ کودکي که با آنها مصاحبه کرده بودند، ابتدا سوء استفاده را کتمان ميکردند در حالي که بعد از آن، تشخيص بيمارهاي مقاربتي در اين کودکان خلاف ادعاي آنها را ثابت کرد. اين دو محقق همچنان دريافتند هنگامي که يکي از والدين احتمال وقوع سوء استفاده را بپذيرد، امکان افشاگري توسط کودک، سه و نيم برابر بيشتر خواهد بود. همچنان که تاکنون بحث کرديم، امکان اين وجود دارد که هزينههاي افشاگري براي کودکان و خانوادههايشان به مراتب بيشتر از مزاياي آن باشد و در ننيجه اين امر موجب ميشود آنها گزينه هايي غير از افشاگري را در نظر بگيرند.
عمل افشاگري لزوما به افزايش امنيت براي يک کودک منجر نميشود. براي مثال کودکاني که موضوع را با هم سن و سالان و يا حيوانات خانگي خود در ميان ميگذارند، ممکن است تا حدودي احساس آرامش کنند ولي بعيد است که از اين طريق حمايت لازم را دريافت کنند. همينطور بزرگسالاني که موضوع با آنها در ميان گذاشته ميشود، اغلب به دليل نداشتن اطلاعات کافي و ترس و واکنشهاي احساساتيشان آمادگي لازم جهت برخورد مناسب را ندارند. حتي زماني که بزرگسال به افشاگري گوش ميسپارد ممکن است واکنشي نشان دهد که کودک را بيازارد و او را به عقب نشيني وادارد، يا اينکه ممکن است با کمرنگ جلوه دادن اهميت موضوع و يا اغراق در آن، شرايط را اشتباه تفسير کند (جِنسِن، گالبرَندسِن، موسيژ، ريچِلت، تِچِرلند ۲۰۰۵، استالر و نلسون-گاردِل ۲۰۰۵). اگر بزرگسالي که کودک مساله را براي او فاش کرده است، به سراغ فرد آزارگر برود و آن فرد بتواند با موفقيت از خودش در برابر اتهامات دفاع کند معمولا به تنبيه و افزايش رنج کودک منتهي ميشود و ياد ميگيرد که کسي او را باور نميکند. (متجاوزان اغلب به کودکان القاء ميکنند که اگر چيزي بگويند کسي باورشان نخواهد کرد.)
در بيشتر مواقع، کودکاني که سعي ميکنند موضوع را برملا کنند به دليل "دروغ گفتن" تنبيه ميشوند. اين مثال، که توصيف نسبتا متداولي است [در بين والديني که کودکشان مورد سوء استفادهي جنسي قرار گرفته]، توضيح مادري است در مورد واکنش خود در برابر دختر نوجوانش که ناپدريش را به اقدام براي برقراري رابطه جنسي متهم ميکند: "من در آن زمان اتهاماتش را ناديده گرفتم چون راجر (ناپدري) به شدت عصباني بود و ادعا ميکرد که دخترم دروغ ميگويد. راجر اين اتهامات را با رفتارهاي ديگر دخترم مثل فرار از خانه، خودکشي، و مصرف مواد مخدر مقايسه ميکرد" (از تجربيات باليني منتشر نشدهي پلامر).
ممکن است براي جلوگيري از دوباره قرباني شدن کودکاني که سعي در افشاي موضوع دارند، به آنها راهنماييها و توصيههاي نامناسبي ارائه شود. توصيههايي نظير "سعي کن بر روي زانوهايش ننشيني" و يا "حتما هنگام خواب لباس زيرت را بپوش". حتي اگر اين جملات با خوش نيتي به زبان آورده شده باشند، اما تفاوت سلسه مراتب قدرت بين کودک و متجاوز را به حساب نميآورند. اين جملات در نهايت باعث ميشوند که کودکان فکر کنند مقصرند چرا که نميتوانند در مقابل فرد متجاوز از خود دفاع کنند. بعضي موارد کودک براي زندگي با اقوام به شهر ديگري فرستاده ميشود و اين به معناي فضا دادن به فرد متجاوز در کنار قربانيان احتمالي آينده و به وجود آوردن حس طرد شدگي در کودک است. به اين طريق، کودک ياد ميگيرد که درمورد سوء استفاده سکوت کند.
در بخش بعد، به بررسي تاثير عوامل فرهنگي در روند افشاگري کودک ميپردازيم. اين کار با بهرهگيري از مطالعات انجام شده و تجربيات باليني نگارندگان صورت مي گيرد.
افشاگري در بستر فرهنگي
هانسُن و همکارانش (۲۰۰۳) درمورد مقالاتي که تا آن زمان آزار جنسي نوجوانان را گزارش داده بودند پژوهشي فراتحليلي انجام دادند و متوجه شدند در عين حال که تفاوت در روش تحقيق و تعاريف، امکان مقايسه نتايج آن تحقيقات را سخت ميکند، اما به نظر ميرسد که بعضي عوامل بر افشاگري تاثيرگذار هستند. مشخصا آنها متوجه شدند که سن کودک، نسبت ميان قرباني و متجاوز، و همچنين مصرف مواد مخدر توسط قرباني در زمان تجاوز، بر روي روند افشاگري موثر هستند. تصويري که اين پژوهشگران از تاثير عوامل فرهنگي ترسيم کرده اند، زياد واضح نيست؛ برخي محققان به تفاوتهاي معناداري رسيدهاند، در حالي که سايرين چنين دريافتي نداشتهاند. به عنوان مثال، عدهاي از پژوهشگران، کِلوگ، بورگِ، کاتِرندال، و پارا (۲۰۰۵) پي بردند که افشاگري بيشتر از آن که با فرهنگ به خودي خود مرتبط باشد، با سطح فرهنگپذيري همبستگي دارد. با مطالعهاي دقيقتر بر روي گروههاي خاص، تفاوتهاي موجود در چگونگي وقوع آزار جنسي و پنهان کاري پيرامون آن معلوم شد. برخي مطالعات نشان داده که قربانيان هيسپانيک (اسپانيايي زبانهاي ساکن امريکاي لاتين)، در مقايسه با سفيدپوستان غيرهيسپانيک و يا امريکاييهاي آفريقايي تبار بيشتر احتمال دارد که همراه با متجاوز در يک مکان زندگي کنند (رااو، دي کِلِمِنتِ، و پونتون، ۱۹۹۲) و يا توسط والدين (يا ناپدري/نامادري) مورد تجاوز قرار بگيرند (تاسکا، فيرينگ، و کوتِس، ۲۰۰۱). محققان همچنين در يک پژوهشِ مقايسهاي بين خانوادههاي هيسپانيک و امريکايي آفريقايي تبار، ۱۵۹ دختر و والدينشان را مورد بررسي قرار دادند. آنها دريافتند که دختران هيسپانيک در مقايسه با گروه ديگر بيشتر مورد آزار جنسي قرار گرفتند، مدت بيشتري طول کشيده که سکوت خود را بشکنند، و به احتمال زياد بيشتر از دختران امريکايي آفريقايي تبار توسط پدر و يا ناپدري خود مورد سوء استفادهي جنسي قرار گرفتهاند (شَو، لوئيز، لوئِب، رُسادو، و رُدريگوئِز، ۲۰۰۱). بنابراين، تفاوت هاي آشکار قومي يا فرهنگي موجود در گزارشها بيش از اينکه صرفا به خود تفاوتهاي فرهنگي مرتبط باشند به تفاوت مشخصههاي سوء استفاده در بين گروهها برميگردد.
علي رغم اينکه متون منتشر شده در حوزه فرهنگ و افشاگري همچنان در سطح پاييني باقي ماندهاند اما تحقيق و تجارب بالينيمان ما را به اين باور عميق رسانده است که ارزشهاي فرهنگي و موقعيت خانواده در جامعه بر احتمال افشاي سوء استفادهي جنسي و همچنين چگونگي اقداماتي که متخصصان براي حمايت از افشاگري بايد انجام دهند، تاثير دارد. تلاش براي پردهبرداري از سوء استفادهي جنسي يک تصميم فردي نيست بلکه پديدهاي است که در بستر اجتماعي شکل ميگيرد (براي اطلاع از بحثهاي مربوط به ارتباط بين باورهاي غلط جامعه و افشاگري کودک، به مطالعات کِرومر و گُلداسميت در مطبوعات مراجعه شود). کودکان و اعضاي خانوادهي آنها به خوبي ميدانند که هم داخل و هم خارج از شبکههاي فرهنگي و اجتماعي آنها، ديگراني وجود دارند که به مشاهده، قضاوت، سرزنش و تشويش آنها نشستهاند، و توقع دارند که آنها به گونهاي خاص عمل کنند.
ارزشهاي فرهنگي تاثيرگذار بر روند افشاگري
نه هيچ فرهنگي با يک ارزش مفرد تعريف ميشود، و نه هيچ ارزشي منحصرا متعلق به يک فرهنگ است. اما درک ارزشهايي که عموما در بين مردمي با فرهنگي خاص وجود دارد اين امکان را به ما مي دهد که با توانايي بيشتري موانع افشاگري بر سر راه خانوادههاي متعلق به فرهنگ ياد شده را از ميان برداريم. تاکنون مطالعاتِ گستردهاي در مورد ارزشهايي که در جهت تقويت افشاگري يا تضيف آن گام بردارند صورت نگرفته است. در هر فرهنگي مسائلي خاص با درجات اهميت متفاوت وجود دارد که ممکن است باعث پنهان کاري در ارتباط با آزار جنسي شود. اين مسائل شامل شرم، تابوها و عفت، نقشنامه هاي جنسي، بکارت، وضعيت زنان، خشونت هاي واجب، نجابت، احترام، پدرسالاري و ساير موارد است.
شرم
فونتس (۲۰۰۵) موضوع مرکزيت شرم در بسياري از فرهنگها را مطرح و در مورد روشهايي که از طريق آنها شرم ميتواند مانع برملا شدن سوء استفادهي جنسي شود بحث کرده است. به خصوص، شرم از آنجايي اهميت دارد که عامل بسيار تعيين کنندهاي در جهت تنظيم روابط پس از وقوع سوء استفاده است (فيرينگ، تاسکا و لوئيس، ۲۰۰۲). جنبههاي متعددي از سوء استفادهي جنسي باعث احساس شرم ميشود. خود موضوع سوء استفادهي جنسي به تنهايي، درگيري با مقامات قضايي و دولتي، و همچنين تصورات احتمالي دوستان و آشنايان جملگي بر ايجاد اين احساس موثرند. تابوهاي مذهبي درارتباط با مقوله سکس هم خود مانعي است چرا که کودکان معمولاً [در آموزههاي ديني مي آموزند] که به جاي استفاده از کلمات ممنوعه، به "چيزي در قسمت پاييني [بدنشان] اشاره کنند. همچنين آنها غالبا آموزش کافي در ارتباط با بدن و جنسيت خود نديده اند و ممکن است به دليل مشارکت اجباريشان در سکس با جنس موافق و يا دخول شيء در آلت تناسليشان احساس شرم کنند. متجاوزين هم اغلب با بهرهگيري از اين احساس و وادار کردن کودک به شکستن قوانين (مثل نوشيدن الکل، رفتن به مکانهاي ممنوعه، و يا ژست گرفتن براي تصاوير پورنوگرافيک)، کودک را به سکوت مضاعفي وا مي دارند چرا که به او مي گويند اگر به کسي چيزي بگويد" توي درد سر مي افتد" ( فونتس، ۲۰۰۷).
تابوها و عفت
افشاگري، در محيط فرهنگياي که گفتمان سکس و جنسيت را سرکوب ميکند براي کودکان بسيار مشکل است. يک روان درمانگر پورتوريکويي آموزشهاي جنسي در خانوادههاي پورتوريکويي را چنين توصيف ميکند “هيس! ما هرگز در اين باره حرفي نميزنيم”. اِلانا دختري که در يک خانوادهي مسيحي سنتي در پورتوريکو بزرگ شده است تشريح ميکند که چگونه پدرش در ۹ سالگي سوء استفادهي جنسي از او را شروع کرده و در ۱۲ سالگي با او مقاربت کامل داشته است. او همچنين توضيح ميدهد که چگونه پدرش در اين سالها او را مجبور به سکوت کرده بود. اِلانا ميگويد هنگامي که درخواستهاي جنسي پدرش غيرقابل تحمل ميشده، گاهي به خانهي همسايهها فرار ميکرده است و وقتي که در نهايت پدرش او را پيدا ميکرد جلوي چشمان مادرش و همسايهها کتکش ميزد تا به اين باور کلي که او "دختر بدي" است دامن بزند:
همه چيز اول اينطور شروع شد. "ميگفت اين چيزيست که بين همه دخترها و پدرها، و مادرها و پسرانشان اتفاق ميافتد ولي ما نبايد در موردش با کسي صحبت کنيم". و چون همه چيز تابو بود نميشد راجع به آن سوالي پرسيد. تا ميآمدم سوالي بکنم جواب ميشنيدم که "اين چيزي نيست که بشود در موردش سوال کرد". تا مدتها فکر مي کردم که اين حرکات عادي است. کمي بعد، فکر کردم که [اين ماجرا] آزارنده و دردناک است! مرا آزار ميدهد! وقتي که مقابله ميکردم، او را هل ميدادم و يا فرار ميکردم مرتباً ميشنيدم که ميگفت "اگر چيزي به کسي بگي ميکشمت". (فونتس، ۱۹۹۳، ص ۳۲)پس از سالها سوء استفادهي جنسي، اِلانا در سن ۱۵ سالگي، در يک کلاس مربوط به آموزشهاي جنسي از حقيقت پرده برداشت. معلم کلاس تنها فردي بود که اِلانا تا آن زمان ديده بود که به راحتي در مورد سکس صحبت ميکند. اگرچه اين افشاگري به دستگيري پدر منجر نشد، اما از آنجا که اِلانا توانسته بود موضوع را علني کند، مورد حمايت قرار گرفت و باعث شد که پدرش به مکان دوري فرستاده شود.
ارزشهايي چون شرم و حيا در فرهنگ عرب (گيليگان و اَختر، ۲۰۰۶) و مشابه آن در فرهنگ اسپانيايي اساسا منجر به مسکوت ماندن هرگونه آموزش جنسي به کودکان و همچنين افشاگري آنها ميشود. دختري اهل هند توضيح داد که وقتي به مادرش گفته که همسايهاش او را به پارک برده و "کار بدي با او انجام داده" مادرش او را دختري دروغگو، کثيف و روياپرداز خوانده است (گوپتا و آيلاوادي، ۲۰۰۵، ص۱۸۰). يانيرا، دختر اهل پورتوريکو نيز ميگويد وقتي سعي کرده به مادرش بگويد که دايياش او را مورد سوء استفادهي جنسي قرار داده، مادر کشيده محکمي به او زده و گفته است که: "مراقب باش چه بر زبان ميآوري؟ مگر غير از اين هست که ميخواهي به بهشت بروي؟ ميداني چه ميشود اگر خداوند حرفهاي تو را بشنود و يا حتي فکرت را بخواند؟" ( فونتس، ۱۹۹۳، ص ۳۲). بدين ترتيب، اين دختر ميآموزد که حرف زدن از سوء استفادهي جنسي، تابو محسوب ميشود. در واقع واکنش مادر صحهاي است بر باور عمومي در جامعه لاتين که گفتوگو در اين باره ممنوع است و يانيرا ياد ميگيرد که از سوء استفادهي جنسي در خفا رنج ببرد و درخواست او براي کمک ناديده گرفته ميشود.
نقشنامههاي روابط جنسي
حمايت فرهنگي از نقشنامههاي روابط جنسي، روند افشاگري را تحت تاثير قرار ميدهد. اکثر فرهنگها، به طور سنتي رابطهي جنسي را رابطهاي بين زن و مرد ميبينند، که حداقل در خارج از چارچوب ازدواج، مرد بايد همواره خواهان سکس و زن همواره گريزان از آن باشد. کاسرِس در سال ۲۰۰۵ تشريح ميکند که در کشور پِرو چنين عقايدي چگونه خود را عرضه مي کنند: "تمام مردان نُرمال از رابطهي جنسي لذت ميبرند اما هيچ زن نجيبي مشتاقانه از آن لذت نميبرد" (ص۱۲۷). اين الگوي منازعه جنسيتي بر سر تمايلات جنسي ميتواند شرايطي را ايجاد کند که در آن به دام انداختن دختران جوان توسط مردان، عادي در نظر گرفته شود. يک رواندرمانگر، الگوي مزبور در بين خانوادههاي سنتي پورتوريکويي را به صراحت تشريح ميکند:
"آنها به کودکانشان ميآموزند که به سنتيترين شکل زندگي کنند. خانوادهها به آنها ياد ميدهند که دشمن يکديگر باشند. بنا بر اين آموزهها دخترها بايد پاهايشان را هميشه بسته نگه دارند چون پسرها چنين بزرگ شده اند که اگر دختري پاهايش را باز کرد از او سوء استفاده کنند. … آموزشهايي که دختران دريافت ميکنند مدام تاکيد دارند که اگر شما بدن خود را در معرض نمايش قرار دهيد ضرر خواهيد کرد چون [پسرها و مردها] قادر به کنترل خود نيستند" (فونتس ، ۱۹۹۲).در پورتوريکو، در يکي از کلاسهاي روانشناختي که براي خانوادههاي کم درآمد تشکيل شده بود، از پدر و مادرها در مورد تفاوتهاي تربيت پسران و دختران پرسيده شد. اغلب شرکت کنندگان به نياز آموزش به دختران براي بسته نگه داشتن پاهايشان، پوشاندن بدنشان، و اغوا نکردن مردان اصرار کردند. در فرهنگي که از نقشنامههاي جنسي تابع منازعه جنسيتي پيروي ميکند، اگر دختري مورد سوء استفاده قرار گيرد احتمالا مقصر قلمداد ميشود چرا که در باور آن فرهنگ احتمالا اين دختر بوده که با حرکتي خاص و يا نحوهي لباس پوشيدنش متجاوز را اغوا کرده است. علاوه بر اين، ممکن است سرپرستان دختر هم به دليل قصور در تامين امنيت وي مورد سرزنش قرار بگيرند (کاسرِس، ۲۰۰۵). مردان و پسران خاطي اما به گونهاي ديده ميشوند که انگار آن کاري را کرده اند که هر مردِ ديگري در آن شرايط انجام ميداده است.
نگاه به سکس به عنوان نبردي بين جنسيتها، افشاگري پسرها در مورد سوء استفادهي جنسي توسط زنان را نيز مشکل ميکند. زيرا اين افشاگري ممکن است چنين تصوري ايجاد کند که پسر از مردانگي چيزي کم دارد که به سکس با زنان مسنتر از خود تمايلي ندارد. در مکزيکوسيتي مطالعهاي بر روي نحوهي سخن گفتن پسران درمورد تعرض جنسي توسط زنان مسنتر انجام شده است که نشان ميدهد آنها سعي ميکنند وقايع را طوري تعريف کنند که مرداني قوي و کنشگر در تعامل جنسي به نظر برسند (مارستون ، ۲۰۰۵). پسرها بعد از تشريح اينکه زنان مسن تر به رفتارهاي تهاجمي و اجباري از جمله مالش پاي آنها، گرفتن اندام تناسليشان و برهنه شدن خودشان دست زدهاند و آنها را شماتت کرده اند که چون از خود علاقهاي نشان نميدهند احتمالا همجنسگرا هستند، از تن سپردن خود به درخواست زنان گفته و سپس از ادبياتي استفاده کردهاند که انگار کنترل همه چيز را در دست داشته و از عمل انجام شده لذت برده اند (ص ۲۹۰).
نقشنامههاي جنسي، برملا کردن سوء استفادهي جنسي مردان را نيز براي پسران مشکل ميکند، به دليل اينکه اقرار به چنين امري معادل پذيرش نقش قرباني است که اين برخلاف تصور آنها از مردانگي است. در بسياري از فرهنگها پسرهايي که توسط مردها مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند مظنون به همجنسگرايي هستند، که اين برداشت از هويت آنها ميتواند ننگآور محسوب شود. سکوت قربانيان مذکر بر پايه هنجارهاي فرهنگي مردانگي، يکي از دلايل عدم موفقيت در ارائه گزارشهاي معتبر در مورد سوء استفادهي جنسي از قربانيان مذکر است (سِرماک و ماليدور، ۱۹۹۶). ما بايد تفاوتهاي فرهنگي در جامعه پذيري مرد و زن را به جهت بازشناختن عواملي که ممکن است در هر جامعهاي به اشکال مختلف بر پسران و دختران تاثير بگذارد، بررسي نماييم.
اين فرضيه جنسيتي که مردان به محض آنکه تحريک شدند ديگر نميتوانند برانگيختگي جنسي خود را کنترل کنند ممکن است منجر به گفتماني شود که تهديد و حملهي جنسي را قابل توضيح و بلامانع ميداند. براي مثال، مردان جوان اهل کامبوج تجاوز گروهي به دختران، عملي که "باک*" نام دارد را با توصيف خود به عنوان "از شدت احساس جنسي کور شده" توضيح ميدهند (ويلکينسون، بيراپ، سوپراچ، ۲۰۰۵، ص. ۱۶۴). به اين ترتيب درک اين موضوع که چرا دختراني که مورد خشونت جنسي قرار گرفتهاند به نوعي خود را مقصر و مسئول ميدانند مشکل نيست زيرا که آنها فکر ميکنند با رفتارهايشان باعث تحريک مردان و بروز چنين حرکاتي از آنان شدهاند . دختري از اهالي آفريقاي جنوبي پنهان کردن بدنش حتي از اعضاي خانوده را چنين توصيف ميکند " وقتي پدرم، برادرم و عموهايم دور و برم هستند هرگز شلوار تنگ نميپوشم چرا که اگر آنها به من تعرض کنند من نميتوانم آنها را سرزش کنم" (جوکِز، پِن-کِکانا، رُز-جونيس، ۲۰۰۵). اگر دختران نتوانند اين مردان مهاجم را مقصر بدانند، در نتيجه خودشان را مقصر دانسته و موضوع را علني نمي کنند.
باکرگي
تاکيد بر باگري دختران و وجود شرم پيرامون "از دست دادن آن" يکي از بزرگترين موانع در جهت افشاگري دختران است. به علاوه، چنين عاملي مانع از آن ميشود که والدين براي دختران آزار ديده خود از متخصصين کمک بخواهند. همانطور که پژوهشگراني چون نيوتن و وانديوِن اشاره کردهاند دختراني که مورد سوء استفاده قرار ميگيرند، به ديد دختراني که براي ازدواج از ارزش کمتري برخوردارند، نگريسته ميشوند. هنگامي که در جمع اهالي پورتوريکو در ايالات متحده خبر تجاوز به يک دختر ۱۲ ساله همه جا پيچيد، او متوجه شد که آيندهاش تباه شده است چرا که پياپي به او گفته شده بود که به دليل باکره نبودنش هرگز "لباس سفيد عروسي" را بر تن خود نخواهد ديد (فونتس،۱۹۹۳، ص ۳۱). به همين نحو، يوکسل به اهميت بکارت در اکثريت مسلمان ترکيه ميپردازد و چنين مينويسد:
فقدان بکارت در دختران جوان ممکن است به اين معني باشد که آنها شانس خود را براي ازدواج از دست دادهاند. اگر وضعيت او علني شود نه تنها آن دختر اعتبار خود را در خانواده از دست ميدهد بلکه خانواده هم منزلت خود را درميان جامعه از دست خواهد داد. ... به اين ترتيب، معمولا پس از مطلع شدن از سوء استفادهي جنسي، اولين واکنش والدين و اقوامي که به کودک پرخاش نميکنند يا او را آزار نميدهند، اين است که بکارت دختراشان را بررسي کنند و اگر پردهي بکارت دست نخورده مانده باشد، تعرض غيرقابل اثبات و کتمان آن براي خانواده راحت تر خواهد بود. (ص. ۱۵۷)بررسي رسمي و غيررسمي سلامت پرده بکارت در بسياري از فرهنگها رايج است، اما اين بررسي نه تنها غلط است و انواع فشار رواني را موجب ميشود بلکه براي کودک نيز به شدت آسيب زننده است. بنابر قوانين ايالات متحده، دست زدن به آلت تناسلي دختران اگر توسط فردي بدون مجوز پزشکي و به دلايل غير از پزشکي انجام شود ميتواند از مصاديق آزار جنسي و همچنين نقض بارز حقوق بشر محسوب شود (پولاک، ۲۰۰۸). در هر حال، تقديس پرده بکارت (ب. ميرابل،گفتوگوي شخصي، ژوئن ۲۰۰۵)، عاملي بازدارنده در افشاگري و گزارش آزار جنسي دختران است.
حتي اگر آزار جنسي به از بين رفتن پرده بکارت نيانجامد، شايعات پيرامون آن ممکن است شانس ازدواج دختر را مختل کند. ارزش دختر تنها در پرده بکارتش نيست بلکه به نجابت و سابقهي او نيز بستگي دارد. در ميان بسياري از ملل و همچنين اقشار مختلف فرهنگي در ايالات متحده، دختراني که باکره نيستند از ارزش کمتري براي ازدواج برخوردانند که اين خود عاملي براي عدم افشاگري خشونتهاي جنسي است. در برخي کشورهاي عربي اگر شايعه شود دختري مورد آزار جنسي قرار گرفته است امکان ازدواج ساير خواهران خود را خدشه دار ميکند (دوئَري و بِيکِر، ۲۰۰۳).
در بعضي از فرهنگها، دختران و زناني که مورد تجاوز قرار گرفتهاند به دليل از بين بردن آبروي خانوادگي مورد آزارهاي بيشتري قرار ميگيرند و در مواردي حتي توسط اعضاء خانواده به قتل ميرسند تا ديگر لکهي ننگي براي خانوادهشان نباشند و به اين ترتيب خانواده آبروي از دست رفتهاش را دوباره به دست آورد. بنابراين، در چنين بستري دختران به سختي ميتوانند از قرباني بودن خود سخني به ميان آورند.
موقعيت زنان
در شرايطي که هنجارهاي فرهنگي ارزش بيشتري براي جايگاه مردان نسبت به زنان قائل است گزارش در مورد سوء استفادهي جنسي از دختران احتمالا کمتر از آمار واقعي خواهد بود. متون علمي مملوء از چنين گزارشهايي هستند. به طور مثال هنگامي که يک دختر هندي به پدرش گفت که برادرش او را مورد سوء استفادهي جنسي قرار ميدهد چنين شنيد: "تو اين را ميگويي چون ديوانه شدهاي، هرگز امکان ندارد که پسر من قادر به چنين کاري باشد" (گوپتا و آيلاوادي، ۲۰۰۵، ص ۱۸۰). در اين باره يک شعرچيني از دودمان جين، که مکررا نقل شده است ميگويد: "چقدر ناراحت کننده است که زن باشي! هيچ چيز در دنيا انقدر کم ارزش انگاشته نشده است". براي دختري که توسط يک مرد قرباني شده است، قدم بسيار بزرگي است که قدرت او را با افشاگري در مورد سوء استفادهاش به چالش بکشد.
همچنين ساير توقعات جنسيتي که در يک بستر فرهنگي وجود دارد ميتوانند مانعي براي بازگويي آزار جنسي باشد. به طور مثال، معمولاً از دختران و زنان سياه پوست توقع ميرود که در مقابل فشارهاي زندگي تحمل بيشتري نشان دهند و بي هيچ گلايه و سوالي صبوري کنند. ويلسون در سال ۱۹۹۴ به تشريح انتظارهاي مافوق بشري از زنان سياه پوست ميپردازد: "زنان سياه پوست قوياند و ميتوانند همه چيز را تحمل کنند: از تجاوز بردهداران سفيدپوست گرفته تا جدا شدن از فرزندانشان در بردگي، نژادپرستي، خشونت جامعه عليه زنان، و يا سوء استفادهي جنسي" (ص ۱۰).
پس عجيب نيست که در چنين جوّي دختران و زنان سياه پوست احساس کنند که آزار جنسياي که متحمل شدهاند ارزش گزارشدهي ندارد. به علاوه اگر آنان بخواهند از حق زندگي عاري از خشونت بهرمند شوند و به مقامات قضايي بگويند که توسط مردان و يا پسران سياه پوست مورد آزار جنسي قرار گرفتهاند به عنوان "خائنين به نژاد" خود تصور ميشوند (ويلسون، ۱۹۹۴).
خشونتهاي لازم الاجرا
در برخي از فرهنگ ها، هنگامي که سوء استفادهي جنسي از کودک بر ملا ميشود، مردان فاميل خود را موظف ميدانند به تلافي آبروي ريخته شده در ملا عام خشونتي را عليه متجاوز اعمال کنند (فونتس و سايرين، ۲۰۰۱). اين "خشونت هاي لازمالاجرا" مي توانند به شدت به بنيان خانواده ضربه بزنند زيرا اين احتمال وجود دارد که فردي که به خشونت تلافي جويانه دست زده، بازداشت شود. اگرچه نميدانيم چند نفر از اعضاي خانواده بر سر توافق در مورد [لزوم] تلافي کردن آشکارا بحث و گفتوگو مي کنند، اما به نظر ميرسد بسياري ترجيح ميدهند که به منظور جلوگيري از خشونت تلافي جويانه که براي جبران آبروي ريخته خانواده لازم الاجرا به نظر مي رسد، [مسئله] سوءاستفاده جنسي را کتمان کرده و يا آن را مسکوت بگذارند. فرانکو (۲۰۰۶) و فونتس (۲۰۰۱) هر دو دريافتند که مادران معمولا تمايل دارند فرزندانشان را نصحيت کنند که آنها با بازگو نکردن آزار جنسي از پدرشان حمايت کنند چرا که از عصبانيت و رفتارهاي خشونت آميز او مي ترسند.
عزت، احترام، و پدرسالاري
به دليل قوي بودن ارزش فرهنگياي به نام "عزت و آبرو" در آسياي جنوبي، کودکان گاهي اوقات از افشاگري آزار جنسي منع ميشوند، و خانوادهها نيز معمولا در گزارش خشونت به مراکز قضايي ترديد ميکنند (گيليگان و اَختر، ۲۰۰۶). به همين نحو در آسياي شرقي و کشورهاي لاتين احترام به مردهاي پيرِ فاميل ارزشِ مهمي است که در آن کودکان موظفند که به پيرهاي فاميل خصوصا مردان احترام بگذارند (کومَز-دياز، ۱۹۹۵). در خانواده هاي سنتي آمريکايي- انگليسي، پدر خانواده به عنوان فردي که هم مسئول است و هم حق حکومت بر اعضاي خانواده را دارد، ديده ميشود (اشميت، ۱۹۹۵). به اين ترتيب در تمامي اين مناطق گستردهي فرهنگي ميبينيم که چگونه از پدرسالاري استفاده ميشود تا سوءاستفادهي جنسي از کودک توسط پدران و يا آنهايي که به نوعي نقش پدري را ايفا ميکنند توجيه شود و مانعي باشد بر سر راه افشاگري در مورد خشونت جنسي.
ساير موانع فرهنگي در افشاي سوء استفاده
دختران در هند دلايل پيش ِرو را براي بازگو نکردن سوء استفادهي جنسي عنوان کردهاند: متداولترين دليل، تمايل به فراموشي است، ترس از اينکه ديگران چه فکر ميکنند، سرزنش کردن خود، بياعتمادي، کمرنگ کردن اهميت موضوع، احساس گناه کردن به خاطر لذت بردن، ترس از اينکه کسي باورشان نکند، احساس اينکه با ميل وارد رابطه شده است، تهديد و ارعاب، و احساس سردرگمي و ندانستن اينکه به چه کسي مسئله را بازگو کند (گوپتاو آيلاوادي، ۲۰۰۵) . واضح است که احتمالا ذکر خيلي از اين دلايل ريشه در بسترِ فرهنگياي دارد که اين دختران در آن بزرگ شدهاند. در تمام فرهنگها در سراسرِ جهان و در خرده فرهنگهاي ايالات متحده، تاثيرات فرهنگي، موجبِ ترديد و ناتواني کودکان در بيپرده سخن گفتن از سوء استفادهي جنسي است (فونتس، ۲۰۰۸). همچنين امتناع کودک از افشاگري را ميتوان به عنوان اثرات جانبي تاسف برانگيز رفتاري تطبيقي تلقي کرد که در آن کودک سعي ميکند از فردي که از ميان آشنايانش آمده در مقابل غريبه هاي ترسناک حمايت کند. علاوه بر اين، باورهاي مذهبي نيز ارتباط تنگاتنگي با فرهنگ و قوميت ملل دارد، اما با اين وجود گروههاي وسيع تري را تحت تأثير قرار ميدهد. در بخش بعدي به مثال هايي از تاثيرات اين باورها برروي عموم آدمها فراتر از چارچوبهاي فرهنگي و قوميتي ميپردازيم .
* Bauk