يکي بود، يکي نبود ...
اگر جنسیت شخصیتهای یک داستان شناخته شده را جابه جا کنید چه می شود؟
ترجمه: بهناز توکلی
انتشار: سایت حق کودکی
کامپَزیتو یک کتاب راهنما برای آموزش حقوق بشر به کودکان است. این کتاب در سال ۲۰۰۷ و با هدف ترویج و توسعه فرهنگ حقوق بشر توسط شورای اروپا تدوین شد و در اختیار آموزگاران، مربیان، و علاقمندان به مبحث حقوق کودک قرار گرفت. کتاب، شامل ۴۲ تمرین است و برای کودکان ١٣- ٦ سال طراحی شده است و موضوعاتی از قبیل: شهروندی، دموکراسی، تبعیض، آموزش و فراغت، محیط زیست، خانواده و بدیلهای سرپرستی، برابری جنسیتی، سلامتی و رفاه، رسانه و اینترنت، مشارکت، صلح و درگیری، فقر و محرومیت اجتماعی، و خشونت را پوشش میدهد. تمام ۴۲ تمرین به صورت گروهی و مشارکتی اجرا می شوند و در آنها تلاش می شود، که کودکان مفاهیم یاد شده و تواناییهایی نظیر تفکر انتقادی، بیان نظرات و حل مشکلات را از طریق تجربه کردن و در قالب یک کار گروهی بیاموزند. تمرینی که در اینجا ترجمه شده، به منظور تمرین با کودکان ١٣- ٧ سال و به چالش کشیدن کلیشههای جنسیتی در قالب داستان گویی است. این تمرین می تواند توسط مربی یا تسهیل کننده، بر مبنای نیاز، زمان، شرایط محیط آموزشی و سطح آگاهی کودکان تطبیق داده شود.
موضوعات | دموکراسی، تبعیض، برابری جنسیتی |
---|---|
سطح | ۲ |
سن | ١٣- ٧ |
زمان | ۴۰ دقیقه |
تعداد افراد در گروه | ١٥- ٥ کودک |
نوع تمرين | داستان گویی، بحث و گفت و گو |
نگاه اجمالی | بازگویی یک داستان شناخته شده با جابه جایی جنسیت شخصیتها و گشودن بحث و گفتوگو در مورد کلیشه های جنسیتی |
اهداف |
|
آماده سازی | یک داستان شناخته شده (رمان، افسانه، فیلم) حداکثر ١٠ دقیقه ای را بازنویسی کرده و جنسیت اکثر شخصیتهای آن را جا به جا کنید. در صورت نیاز، اسم ها و جزییات داستان را نیز تغییر دهید. داستانی انتخاب کنید که درآن، شخصیتها در نقش های سنتی خود ظاهر شده باشند. (به عنوان مثال نگاه کنید به داستان بازنویسی شده سیندرلا) |
لوازم مورد نياز | تخته، گچ/ماژیک |
روش آموزش
۱) از کودکان بخواهید به شکل یک دایره بنشینند. توضیح دهید که میخواهید برایشان داستانی تعریف کنید و آنها باید با دقت گوش دهند و بگویند آیا متوجه چیز "غیر معمولی" در داستان میشوند یا نه؟ داستان بازنویسی شده را برای کودکان بخوانید. هرازچندگاهی داستان را متوقف کنید و از آنها بپرسید "آیا متوجه چیز غیر معمولی دراین داستان شدهاید؟". زمانی که تمام کودکان متوجه جابه جا شدن نقش ها شدند، ممکن است دیگر لازم نباشد که تمام داستان بخوانید و یا ممکن است بخواهید یکراست به آخر داستان رجوع کنید.
۲) با پرسیدن سوالهایی از نوع سوالهای زیر، داستان را به بحث و گفتوگو بگذارید:
الف) آیا داستان را دوست داشتید؟
ب) آیا چیز غیرمعمولی در داستان وجود داشت؟
ج) چه زمانی متوجه شدید چیزی در داستان غیرمعمولی است؟
۳) متذکر شوید چیزی به نظر ما غیرمعمولی میرسد که با تجربیات روزمره و انتظارات ما متفاوت است. از کودکان بخواهید به کارها و ویژگیهایی فکر کنند که از نظرشان مخصوص دختران/زنان و پسران/مردان است. از نظرات کودکان لیستی مانند لیست پایین تهیه کنید.
دختران/ زنان | پسران/ مردان | |
---|---|---|
ویژگیهای معمولی | مؤدب، حساس، آرام، ملاحظه گر، ترسو، فضول، مطیع، پیراهن پوش، موهای بلند | کنجکاو، باهوش، جسور، صدای بلند، ماجراجو، پرخاشگر، جاه طلب، مو کوتاه |
کارهای معمولی | ماندن در خانه، خانه داری، به راحتی به گریه افتادن، غیبت کردن، علاقه مند بودن به لباس های زیبا، ترسیدن از حشرات | علاقه مند بودن به ورزش، دعوا کردن، سرکار رفتن، کنشگر بودن، راندن کامیون |
۴) در مورد جدول بحث کنید.
الف) جدول را با داستان اصلی و شناخته شده مقایسه کنید. آیا شخصیتهای داستان، ویژگیها و فعالیتهای مشابه جدول را دارند (مثال: سیندرلا در خانه میماند، گریه میکند، مورد آزار قرار میگیرد، و لباس های زیبا دریافت میکند، در حالیکه شاهزاده برای یافتن همسر اقدام میکند و برای یافتن سیندرلا نقشهای هوشمندانه طراحی میکند)؟
ب) از کودکان بپرسید آیا داستانهای دیگری میشناسند که در آنها شخصیتها همین ویژگیها و کارها را دارند؟ لیستی از این داستانها تهیه کنید و از کودکان بخواهید در مورد پیشنهاداتشان توضیح دهند.
۵) آیا این ویژگیها و فعالیتها، ویژگیها و فعالیتهای معمولی (تیپیکال) زنان و مردان واقعی امروز است؟
الف) جدولی مانند جدول پایین تهیه کنید و از کودکان بخواهید که مشاهداتشان از رفتارهای غیرمعمولی در داستان و در زندگی واقعی را ثبت کنند.
دختران/ زنان | پسران/ مردان | |
---|---|---|
ویژگیهای غير معمولی | در داستان: نیازمند به کمکدر تجربه شخصی شما: | در داستان: فرمانده، باهوشدر تجربه شخصی شما: |
کارهای غير معمولی | در داستان: گریه میکند، کارهای خانه را انجام میدهد، لباس زیبا میخواهد، در خانه میمانددر تجربه شخصی شما: | در داستان: تلاش برای یافتن همسر، سازماندهی یک جست و جودر تجربه شخصی شما: |
۶) دو جدول را با هم مقایسه و در موردشان گفتوگو کنید. سؤالاتی مانند سوالات زیر مطرح کنید:
الف) آیا داستانهای دیگری میشناسید که در آن شخصیتها، ویژگیها یا کارهای غیرمعمولی داشته باشند؟ لیستی ازاین داستانها تهیه کرده و از کودکان بخواهید در مورد پیشنهاداتشان توضیح دهند.
ب) آیا در زندگی واقعی، مرد یا زنی را میشناسید که ویژگیها و رفتارهای کلیشهای نداشته باشد؟ از کودکان بخواهید دربارهی این ویژگیها و فعالیتها توضیح دهند و بگویند چطور آنها غیرمعمولی به نظر میرسند؟
۷) واژه ی"کلیشه" را تعریف کنید و مثال بیاورید.
۸) از کودکان بخواهید به جدول ویژگیها و فعالیتهای معمولی نگاه کنند و مشخص کنند کدام ویژگیها و فعالیتها مربوط به حقایق بیولوژیکی زن یا مرد هستند و کدام مربوط به باورها، رفتارها یا کلیشهها.
۹) توضیح دهید که امروزه نقشها و کارهایی مثل پول درآوردن، پرورش کودکان، و رسیدگی به امور خانه، وظایف مشترک زن و مرد است.
بررسی و ارزیابی
۱) زمانی که کودکان مفهوم کلیشه را درک کردند، سوالاتی از این قبیل مطرح کنید:
الف) با انسانهایی که مطابق با کلیشههای رفتاری زنان یا مردان رفتار نمیکنند، چه برخوردی میشود؟
ب) چرا کلیشههای جنسیتی برای مردان/پسران ناعادلانه است؟ برای زنان/دختران چطور؟
ج) چگونه کلیشههای جنسیتی منجر به ایجاد نابرابری بین مردان/زنان و پسران/دختران میشود؟
۲) برای مبارزه با کلیشههای جنسیتی چه کار میتوانید انجام دهید؟
۳) از کودکان بپرسید آیا ارتباطی بین کلیشههای جنسیتی و حقوق بشر میبینند؟ به آنها توضیح دهید که هر انسانی حق دارد فارغ از هرگونه تبعیض، اعم از تبعیضات جنسیتی و کلیشههای جنسیتی زندگی کند.
۴) نظر کودکان را در مورد این تمرین بپرسید.
پیشنهاداتی برای ادامه
- از کودکان بخواهید داستانها یا فیلمهای دیگری پیدا کنند که در آنها دختران و پسران از برابری بیشتری برخوردارند و نقشها و ویژگیهای سنتی ندارند.
- تمرینهایی مثل "پسرها گریه نمیکنند" و "چیزهایی که من دوست دارم و کارهایی که انجام میدهم" نیز به موضوعِ کلیشههای جنسیتی و اثراتش میپردازند.
ایده هایی برای اجرا
۵) سوال کنید: "آیا انسانها در جامعه ما به دلیل رفتارها و اعمال غیر کلیشهای خود مورد تبعیض قرار میگیرند؟"
الف) از کودکان بخواهید مثال بیاورند، به خصوص از زندگی روزمرهی خودشان.
ب) از کودکان بخواهید تجربیات خود را بازی کنند و در نقش خود با تبعیضها مخالفت کنند.
نکاتی برای تسهیلگران
- هدف شما در این تمرین باید قدرت بخشیدن به برابری جنسیتی و تشویق کودکان برای به چالش کشیدن پیش فرضهای خود و دیگران در مورد نقشهای جنسیتی باشد.
- توجه داشته باشید انتظارات رفتاری از زنان و مردان میتواند کشور به کشور، جامعه به جامعه، و حتی خانواده به خانواده متفاوت باشد. تاکید کنید که برابری لزوماً به معنی "یکسان بودن" نیست.
- هنگام مطرح کردن سوالات بخش "بررسی و ارزیابی" مراقب باشید. ممکن است بعضی از کودکان به دلیل عدم تطابق رفتارهایشان با کلیشههای جنسیتی، تجربهی مورد تمسخر قرار گرفتن و محرومیت داشته باشند. از بحثهایی که موجب ناراحتی آنها می شود جلوگیری کنید.
- در تمرین با کودکان لزومی بر استفاده از لغاتی مانند "جنسیت" و یا "نقشهای جنسیتی" نیست. هرچند که، تحقیقات رشد کودک نشان داده است که حتی کودکان پیش دبستانی نیز متوجه انتظارات جنسیتی گوناگون هستند.
تنظیمات
- برای یک گروه بزرگ: کودکان را به گروههای کوچک چهار نفره تقسیم کنید. به هر گروه یک کپی ازجدول شماره ۱ بدهید و از آنها بخواهید فعالیتها و ویژگیهای معمولی زنان و مردان را بنویسند. نماینده هر گروه یافتههای آن گروه را ارائه میکند. در مورد نقشهای سنتی و غیرسنتی با همه کودکان بحث و گفتوگو کنید. سپس از آنها بخواهید به گروههای خود برگردند و جدول را با فعالیتها و ویژگیهای غیر سنتی مردان و زنان در داستانها و در زندگی روزمره کامل کنند. تمرین را با بحث و گفتوگو با کل گروه خاتمه دهید.
- برای کودکان بزرگتر: به جای داستانهای کودکانه، یک رمان یا فیلم شناخته شده انتخاب کنید. داستان را با جا به جا کردن جنسیت نقشها شروع کنید و اجازه دهید کودکان داستان را خود ادامه دهند. بعضی از کودکان بزرگتر این توانایی را دارند که خودشان داستانی را برگردانده و بازگو کنند. پس از این، هر گروه میتواند داستان خود را برای کل گروه کودکان تعریف کند.
نمونه یک داستان بازنویسی شده
سيندرلا*
یکی بود یکی نبود. در روزگاران دور پسر کوچک غمگینی زندگی می کرد. پدر او از دنیا رفته بود، و مادرش با مردی که همسرش را از دست داده بود و دو پسر داشت، ازدواج کرده بود. ناپدری، پسر را دوست نداشت. تمام چیزهای خوب، مهر و محبت ها، و امتیازها را به پسران خودش می داد. آنها لباس های مد روز میگرفتند، غذاهای خوشمزه میخوردند، و هدایای خاص دریافت می کردند. اما پسرِ غمگین بیچاره هیچ نمیگرفت. نه لباس زیبایی و نه غذای خوشمزهای. او فقط میتوانست لباس های کهنه نابرادری هایش را بپوشد و ته مانده ی غذاها را بخورد. باید تمام روز را به سختی و بدون داشتن استراحت و هرگونه امتیازی کار میکرد، خرید میکرد، آشپزی میکرد، لباسها را میشست، و کل خانه را تمیز نگه میداشت. فقط وقتی که غروب میشد او اجازه داشت که برای مدت کوتاهی به تنهایی درآشپزخانه کنار خاکسترهای آتش بنشیند.
در طول این غروبهای طولانی، پسرک خیلی گریه میکرد و با گربهاش صحبت میکرد. گربه میگفت "میووو" یعنی اینکه خوشحال باش. تو چیزی داری که هیچ کدام از نابرادریهایت ندارند و آن زیباییست. چیزی که گربه میگفت درست بود. حتی با اینکه پسرک لباسهای کهنه میپوشید و صورتش از خاکستر کثیف بود، بسیار جذاب بود. در حالیکه نابرادریهایش هرچقدر هم که لباسهای شیک میپوشیدند، باز زشت و بدترکیب بودند، و همینطور هم باقی میماندند.
یک روز بستههایی پر از لباسهای زیبا، کفش، و جواهرات به خانه رسید. قرار بود ملکه مهمانی رقصی برپا کند، و نابرادریها میخواستند خود را برای این مهمانی آماده کنند. آنها مدام خود را در آینه تماشا میکردند و پسرک مجبور بود به آنها در آماده شدن کمک کند. او اصلا نپرسید "پس من چی؟" چون خیلی خوب میدانست آنها در جوابش خواهند گفت: "تو؟ پسر عزیزم، تو باید در خانه بمانی و ظرفها را بشوری، زمین را جارو بزنی و تخت خواب برادرانت را آماده کنی. چون شب هنگام وقتی آنها (از مهمانی) برگردند، بسیار خسته و خواب آلوده خواهند بود."
وقتی که برادران و پدرشان خانه را برای رفتن به جشن ترک کردند، پسرک بیچاره اشکهایش را پاک کرد، و به گربه گفت: " آه، من خیلی غمگینم". و گربه جواب داد: "میووو". در همان لحظه نوری آشپزخانه را روشن کرد و آقای جادوگری ظاهر شد. آقای جادوگر گفت: "نترس پسر جان! باد، آه تو را به سوی من آورد. من میدانم که تو دوست داری به مهمانی بروی و به همین دلیل باید بروی!" پسرک گفت: اما چطوری؟ با این لباس های پاره؟ خدمتکارها من را راه نخواهند داد." آقای جادوگر لبخند زد. چوب سحرآمیزش را به سرعت در هوا چرخاند و پسرک خود را در یک لباس بسیار زیبا دید، زیباترین لباسی که تا به حال در آن سرزمین دیده شده بود.
آقای جادوگر گفت: "حالا که مشکل لباس را حل کردیم، باید برایت کالسکهای پیدا کنیم. یک آقای متشخص هیچ وقت پیاده به مهمانی نمیرود! یک کدو حلوایی برایم بیاور! فورا!" پسرک گفت چشم و به سرعت رفت. بعد آقای جادوگر رو به گربه کرد و گفت: " تو هم برو و برای من هفت موش بیاور!" پسرک و گربه به سرعت با یک کدو حلوایی و هفت موش برگشتند. آقای جادوگر گفت "خوبه" و چوبش را دوباره در هوا چرخاند. اجی مَجی لا ترجی! ناگهان کدو حلوایی تبدیل به کالسکهای زیبا شد و شش تا از موشها تبدیل به شش اسب سفید، و موش هفتم تبدیل به خانمی در لباس زیبا شد که با شلاقی در دست مسوول راندن کالسکه بود. پسرک نمیتوانست چیزهایی را که میدید باور کند.
آقای جادوگر گفت: "من باید تو را به دربار معرفی کنم. به زودی خواهی دید که پرنسس، یعنی کسی که این جشن به خاطرش برپا شده، جذب زیبایی تو خواهد شد. اما یادت باشد که مهمانی را ساعت ۱۲ شب ترک کنی و به خانه برگردی. چون بعد از آن اثر جادو از بین میرود، کالسکه دوباره تبدیل به کدو حلوایی میشود، اسبها و خانم کالسکه ران دوباره موش می شوند، تو دوباره همان لباس های کهنه را به تن خواهی داشت، و جای این کفش های رقص زیبا را کفش های چوبیت میگیرند. متوجه هستی چه میگویم؟" پسرک لبخند زد و گفت "بله، میفهمم."
وقتی پسر وارد سالن رقص قصر شد، ناگهان سکوتی برقرار شد و بعد همه شروع به صحبت دربارهی زیبایی و جذابیتِ پسر کردند. آنها از هم میپرسیدند "اون کی میتونه باشه؟" نابرادریها هم میخواستند بدانند که مهمان تازه رسیده کیست و هرگز به ذهنشان هم خطور نمیکرد که آن پسر زیبا، همان نابرادری ای است که با گربه حرف میزد!
وقتی پرنسس چشمش به زیبایی پسر افتاد، به سمت او رفت. سلام کرد و از پسرک خواست تا با او برقصد. پرنسس تمام شب را با پسرک رقصید، طوری که همه ی پسران جوان در مهمانی ناامید شدند. پرنسس مدام از پسر میپرسید: "تو کی هستی، پسر جوان زیبا؟" و پسر فقط می گفت: "چه فرقی میکند؟ شما درهرصورت هیچوقت دوباره من را نخواهید دید." پرنسس گفت: "آه. اما من باید تو را دوباره ببینم، و دراین باره تقریبا مطمئن هستم".
پسرک از بودن در مهمانی بسیار لذت میبرد. اما ناگهان، صدای ساعت را شنید. ساعت ۱۲ شب شده بود! یاد حرف های جادوگر افتاد، و بدون خداحافظی، به سرعت از آغوش پرنسس جدا شد و از پلهها پایین دوید. وقتی داشت میدوید، یک لنگه از کفش رقصش از پایش در آمد، اما پسرک حتی لحظهای نخواست که برگردد و کفشش را بردارد! اگر تا یک دقیقه ی دیگر به خانه نمیرسید... وای، چه افتضاحی به بار میآمد! او به سرعت بیرون رفت و در تاریکی شب ناپدید شد.
پرنسس که حالا دیوانه وار عاشق پسر شده بود، کفش رقص او را برداشت و گفت که او با کسی ازدواج خواهد کرد، که این کفش به پایش اندازه باشد. او به وزرایش گفت: "بروید و همهجا را برای یافتن پسری که این کفش سایز پایش باشد، بگردید. من تا زمانی که این پسر را پیدا نکنم، راضی و خوشحال نخواهم بود!". به همین دلیل، وزرا رفتند و کفش را به پای تمام پسران شهر امتحان کردند.
وقتی که یکی از وزرا به خانهای که پسر با ناپدری و نابرادریهایش در آن زندگی میکرد، رسید، برای امتحان کردن کفش به پای پسران جوان ساکن در آن خانه اجازه خواست. کفش برای نابرادریها آنقدر کوچک بود که حتی انگشت کوچکشان هم در آن جا نمیشد. وزیر پرسید: "آیا پسر جوان دیگری هم اینجا زندگی میکند؟" ناپدری جواب داد "نه". اما همان لحظه گربه، توجه وزیر را به خود جلب کرد. پاچه ی شلوارش را گرفت و او را با خود به سمت آشپزخانه برد.
آنجا پسرک بیچاره کنار خاکسترها نشسته بود. وزیر کفش را به پای او امتحان کرد و با کامل تعجب دید که کفش کاملا ً اندازهی پای پسر بود. ناپدری با ناراحتی و کنایه گفت: "ولی این پسر با این سرو وضع افتضاح و نامرتب، اصلا نمیتونست تو اون مهمونی باشه. به پرنسس بگویید که او باید با یکی از پسران من ازدواج کند! نمیبینید این پسر چقدرزشته؟ نمیبینید؟"
ناگهان ناپدری ساکت شد و جادوگر ظاهر شد. آقای جادوگر گفت: "بس است دیگر!". او چوب سحرآمیزش را بالا برد و با یک جرقه، پسر خود را در لباسی بسیار زیبا دید، و از زیبایی و جوانی درخشید. ناپدری و نابرادریها با دهان باز و با تعجب به او نگاه میکردند. وزیر به پسر گفت: "همراه من بیایید آقای جوان زیبا! پرنسس منتظر است تا به شما حلقه ی نامزدیش را هدیه بدهد! پسر با خوشحالی با او رفت و پرنسس چند روز بعد با پسر ازدواج کرد. آنها تا آخر عمر با خوبی و خوشی با هم زندگی کردند. و گربه همچنان میگفت "میووو!".
* منبع داستان تخیلی: داستان های سیندرلا : www.ucalgary.ca/~dkbrown/cinderella.html
منبع:
اقتباس از فعالیت درمورد تظاهر به جنسیت متضاد، ای بی سی، آموزش حقوق بشر، فعالیت های عملی برای مدارس ابتدایی و متوسطه، سازمان ملل، کمیساریای عالی حقوق بشر، نیویورک، ژنو، 2004، و میرا سادکر
حامیان:
www.sadker.org