کار با کودکان خیابانی: رویکرد کودکمحور
نویسنده: واسینتا ویران
ترجمه: پیمان مجید زاده
انتشار: سایت حق کودکی
ارجاع: واسینتا ویران. 2010. کار با کودکان خیابانی: رویکرد کودکمحور. مجله مراقبت از کودک در عمل. ترجمه: پیمان مجید زاده. سایت حق کودکی، 2016
این مقاله به بررسی رویکردهای نظریای میپردازد که در مصاحبه با کودکان خیابانی رویکردی کودکمحور را دنبال میکنند. دو موضوع اصلی مورد بحث در این مقاله عبارتند از حقوق کودک و خودتعیینگری (حق تعیین سرنوشت) درمانجو مطابق با دیدگاههای آدلر (کوری، 2001). بحث حاضر بر [این مسئله] صحه میگذارد که فراهم کردن فرصت مشارکت در تصمیمگیری برای کودکان خیابانی در خصوص زندگی خود، ضروری است. با اینکه رویکرد درمانجومحور ظاهرا به حاشیه رفته است، [اما] انگیزهی قابل توجهی برای استفاده از این رویکرد جهت حفظ حقوق کودک وجود دارد. تاکید مقاله پیش رو بر این واقعیت است که با وجود تصویب کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد (1989)، بسیاری از کودکان خیابانی از حقوق بنیادین انسانی خود محروم هستند. باید گفت فارغ از شرایط کودکان که در خیابان به سر میبرند، حضور و مشارکت آنها در بهبود وضعیت نامطلوب آنها موضوعی نیست که بتوان از آن کوتاه آمد.
مقدمه
در عین حال که واژهی کودک تصاویری از عشق، محبت، محافظت، عاطفه، و امنیت را به ذهن متبادر میسازد، واژهی کودکان خیابانی تصویری کاملاَ متضاد را تجسم میکند. نادیده گرفته شده، ترک شده، به حال خود رها شده و منفور، تصاویری هستند که با این کلمه به ذهن خطور میکنند. اصطلاح کودکان خیابانی واژهای است که به طور گسترده به آن گروه از کودکان اشاره دارد که جایی خارج از جامعهی غالب برای خود سرپناهی دست و پا کردهاند (ویران، 1999). اما این مفهومپردازی باید خیابان و ارتباط آن را با کودک در بر بگیرد، چرا که این موضوع از ملاحظات مهم در مصاحبه با کودکان خیابانی است. پدیدهی کودکان خیابانی، که با ساختارهای اجتماعی-اقتصادی و سیاسی جامعه پیوندی ناگسستنی دارد، همتراز با نظریهی ساختارگرایی در همه جای جهان به چشم میخورد. بستر، ماهیت، گستره، عوامل ریشهای، منابع، قانونگذاریها، و سیاست، عواملی مستقل هستند که بر توسعه و پیادهسازی [روشهای] مداخلهی موثر تاثیر میگذارند. بنابراین، باید توجه داشت که شرایط پیچیدهی کودکان خیابانی استفاده از رویکردی چندوجهی در مداخله را ضروری میسازد که به گفته آدلر (کوری، 2001)، رویکردی جامع، هدفگرا، و انسانی است. متخصصان، پژوهشگران، و نظریهپردازان مجموعهای گسترده از راهبردهای قابل استفاده در کار با کودکان خیابانی را مستندسازی کردهاند. نظر نویسندگان مقاله پیش رو بر این است که همه این راهبردها باید در دو اصل اساسی اشتراک داشته باشند: حقوق کودک و حق تعیین سرنوشت درمانجو.
در نظریه آدلر که «انسانها را در آن واحد خالق و مخلوق زندگی خود » میبیند، بر رویکرد فوق تاکید میشود (کوری، 2001، ص. 108). تعمیمدهیها و نگرشهای کلیشهای معمولا بر نقشآفرینی و مشارکت کودکان در تصمیمگیری برای خود تاثیر میگذارند. اغلب اوقات چنین پنداشته میشود که کودکان، به موجب سن و میزان بلوغ خود، در مورد موضوعاتی که بر آنها تاثیر مستقیم دارد، یا توان تصمیمگیری ندارند، یا تا حد مشخصی قادر به تصمیمگیری هستند. حتی در سن شش سالگی، اهداف زندگی تجسم شده و به منشا انگیزهی انسان بدل میشوند (کوری، 2001). حق تعیین سرنوشت درمانجو برای بسیاری از مددکاران اجتماعی یا کودکیاران از اصول مداخله به شمار میرود. در هرگونه رویکرد کودکمحور برای کار با کودکان، کودک به عنوان انسانی دارای حقوق شناخته میشود، و اهداف زندگی کودکان در نهایت در دست خود آنها است. این اشتباه است که بپنداریم رویکرد کودکمحور صرفاَ به کار با کودکان محدود میشود. والدین در فرایند مداخله نقشی مهم دارند و باید چنین نقشی داشته باشند. عدم وجود حمایت و نظارت بزرگسال برای بسیاری از کودکان خیابانی، عاملی قابل ملاحظه و تمیزدهنده است. با این حال، این موضوع باعث کمرنگ شدن نقش کودکان کار در تصمیمگیریهایی که بر آنها تاثیرگذار است، نخواهد شد. با توجه به تعدد عوامل موثر در حضور این کودکان در خیابان، تدوین و پیادهسازی راهبردهای مداخله باید بازتابی از این عوامل درهمتنیده باشد (ویران، 1999). دو اصل اساسی – یعنی، حقوق کودک و حق تعیین سرنوشت درمانجو – به عنوان عواملی حیاتی در استفاده از رویکرد کودکمحور مورد بحث قرار خواهند گرفت.
حقوق کودک
حقوق کودک و حق تعیین سرنوشت درمانجو به عنوان چارچوب مبنا جهت [طراحی] راهبردهای مداخله برای کودکان خیابانی توصیه شدهاند. حقوق کودکان موضوعی محوری در بحث در مورد کودکان خیابانی است. بر اساس اعلامیه جهانی حقوق کودک سازمان ملل، «هر کودک حق برخورداری از محبت، عشق و فهم و یادگیری آنکه چگونه برای جامعه عضوی مفید باشد را دارد. همچنین کودک حق دارد از مسکن و تغذیه مناسب برخوردار باشد» (بویدن و هولدن، 1991، ص. 170). یکی از موضوعات مهم در کار با کودکان خیابانی پذیرش این [مسئله] است که آنها به واقع کودک هستند. کودکان خیابانی، همانند کودکانی که با خانوادههایشان زندگی میکنند، به امنیت و حمایت نیاز دارند. نیازهای کودکان ذاتا با این حقوق مرتبط هستند. ویران (1990) میگوید کودکان حقوق و نیازهای اساسی مشخصی دارند که حق برخورداری از حمایت یکی از مهمترین آنها است. سازمان بهداشت جهانی دستهبندی چهارگانهای را برای نیازهای روانی کودکان ارائه داده است: نیاز به عشق و محبت، امنیت، تجربههای جدید، تحسین و به رسمیت شناخته شدن و مسئولیتپذیری (مکفرسون، 1987). درک رابطهی بین حقوق و نیازهای کودکان نیز اهمیت زیادی دارد. بین نیازها و حقوق کودکان رابطهای پیچیده وجود دارد. بنابراین، برای ایجاد بستری مناسب جهت مراقبت و حمایت جامع از کودکان، باید نیازهای اساسی جسمی و روانی آنها را در ارتباط با حقوق انسانی آنها بررسی کرد.
در آفریقای جنوبی، حقوق کودکان سرلوحه برنامهی کاری بسیاری از کارزارهای مدافع رفاه و بهزیستی کودکان بوده است. به ویژه پس از تصویب کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل (UNCRC)، کارزارهای حقوق کودکان توسط نلسون ماندلا رییس جمهور سابق این کشور در سال 1995، اهمیت بیشتری پیدا کردهاند. به گفته مرکز کودکان خیابانی وسترن کیپ (1996) در آفریقای جنوبی، پایه و اساس ارائه خدمات به کودکان خیابانی به رسمیت شناختن حقوق فردی آنها است. با این وجود، برخی متخصصان به دلیل ارتکاب اشتباه در تلاش برای حمایت از کودکان از طریق نقض حقوق آنها مورد انتقاد واقع شدهاند. این انتقادات، در میان دیگر موضوعات مورد انتقاد، به حذف کودکان از [روند تصمیم گیری در مورد] راهحلهایی [در مورد مسائل مربوط به آنان] باز میگردد که امنیت کودکان را به خطر میاندازند. به جای از میان برداشتن منشا مشکل، کودکان از محیطهای آشنا حذف شده و به محیطهایی ناشناخته و غریب منتقل میشوند. در مورادی که رفاه کودک با خطر روبرو بوده، احتمال تغییر محل مراقبت شبانهروزی، علی رغم عدم صرفهی اقتصادی، بیشتر بوده است. امکان ارائه خدمات حمایتی به خانواده، با وجود صرفهی اقتصادی آن، به ندرت مورد توجه قرار گرفته است (گراس و گراس، 1977). این راهکار تقریبا پس از سه دهه همچنان رواج دارد. در سالهای اخیر، حمایت موثر برای تقویت خانوادهها و ارائه خدمات به جوامع محروم (و در عین حال تاکید بر حفظ حقوق کودک به عنوان دغدغه اصلی) نسبت به نیاز به موسسات اولویت بیشتری پیدا کرده است. در تضاد کامل با این الگوی فکری، کودکان خیابانی برای گریز از شرایط تحملناپذیر زندگی خانوادگی به «فرار خودخواسته» روی آوردهاند و یا این که اعضای خانواده آنها را به حال خود رها کردهاند. کمیته بینوزارتی کودکان و نوجوانان در معرض خطر در ژوئیه 1995 مسئول بررسی وضعیت نظام مراقبت از کودکان و نوجوانان آفریقای جنوبی شد. متعاقب این امر، این کمیته تحولاتی را در نظام مراقبت از کودکان و نوجوانان پیشنهاد داد. توصیه کمیته این بود که جهت جلوگیری از دور شدن کودکان از خانواده، کودکان از طریق ارزیابی و مداخله زودرس شناسایی شوند. در صورت فراهم نبودن شرایط برای این کار، بهتر است مشارکت کودکمحور به حداکثر رسیده و تا حد امکان از انتقال کودکان به نهادها و موسسات خودداری شود (کمیته بینوزارتی کودکان و نوجوانان در معرض خطر، 1996، ص. 22). در هر دو حالت، حمایت بی قید و شرط از رویکرد کودکمحور با تاکید بر تغییر در نظام مراقبت از کودکان و نوجوانان همراه است. منبع اصلی برای هر برنامهی مداخلهجویانهای، خود کودکان هستند. تجربهها، اشتیاق، و قابلیتهای خود کودکان برای غلبه بر شرایط نامطلوبشان عامل انگیزش آنها برای مشارکت در این روند است. طی این روند، کودکان حامی خود میشوند، و به سمت اهداف انتخابی خود در زندگی حرکت میکنند (ویران، 1999؛ کوری، 2001).
کنوانسیون حقوق کودک (1989) از رویکرد کودکمحور به عنوان «راهنمایی برای استانداردها» و «چارچوبی برای اقدام» حمایت میکند (بلانک، 1995، ص. 320). کنوانسیون حقوق کودک نه تنها مبنای سیاستگذاری را تشکیل میدهد، بلکه در زمینه نظارت و ارزیابی نیز نقش مهمی دارد. در حالت آرمانی، این کنوانسیون (در کشورهایی که آن را به تصویب رساندهاند)، در کنار قانون اساسی و سیاستهای مرتبط در هر کشور، باید مبنای ارائه خدمات به کودکان خیابانی قرار گیرد. به لحاظ نظری، شاید این شکل از ارائهی خدمات از اهداف بسیاری از کشورها باشد، اما واقعیت اجتماعی-اقتصادی، به ویژه در کشورهای در حال توسعه، مانعی جدی بر سر راه اجرای سیاستهای مطلوب محسوب میشود. در نتیجه، بسیاری از کودکان در شرایطی کاملا متناقض قرار میگیرند که آنها را از فرصتهای رشد و توسعه محروم میکنند. تحت چنین شرایطی، ناتوانی خانواده و جامعه در پوشش دادن نیازهای کودکان به محرومیت شدید جسمی، اقتصادی، اجتماعی، آموزشی، و روانی منجر شده و بر پایبندی به کنوانسیون حقوق کودک تاثیر گذاشته است.
کنوانسیون حقوق کودک از سه اصل اساسی حمایت میکند که شرایط خاص کودکان را از بزرگسالان متمایز میسازند. اصل اول به نیاز به حمایت و حفاظت از کودکان در سطحی فراتر از حمایت معمول برای بزرگسالان، از جمله در زمینه ایمنی و امنیت، اشاره دارد. اصل دوم میگوید بهترین محیط برای کودک محیط حمایتی و پرورشی خانواده است، که بقا و رشد کودک را تامین میکند. اصل سوم میگوید دولتها و بزرگسالان مسئول حفظ منافع کودک هستند. بازتاب این سه اصل خیرخواهانه در اکثر کارزارهای حقوق کودک دیده میشود. در این اصول، حمایت از حقوق کودک به عنوان کانون راهبردهای مبتنی بر مداخله، کاملاَ بارز است.
استقبال از کنوانسیون حقوق کودک در قانونگذاری و سیاستگذاری در زمینه مراقبت از کودکان در آفریقای جنوبی باعث شده این کنوانسیون به عاملی برای شکلگیری دیدگاه جدید در این زمینه تبدیل شود. پیشنویس کنوانسیون حقوق کودک (1989) زمانی تدوین شد که توجه به موضوع کودکان خیابانی افزایش یافته بود. با این حال، یکی از انتقادات مهم متوجه این کنوانسیون سوگیری آن به سمت مفهوم کودکی و ایدئولوژی غربی بود که از طریق استعمار در کل جهان تداوم پیدا کرده است (دریک، مذکور در انیو، 1995). انیو (1995، ص. 210) بر این باور است که در برخی از مفاد کنوانسیون کودکان خیابانی به عنوان گروهی به تصویر کشیده شدهاند که در جامعه به حاشیه رانده شدهاند چرا که بیشتر این کودکان «از حق حمایت و پوشش برخوردار نیستند». در نتیجه، گفتمان حقوق کودکان برای میلیونها کودک در شرایط فقر شدید در کشورهای در حال توسعه، گفتمانی صرفا مبتنی بر لفاظی بوده است، چرا که بسیاری از آنها خارج از دایره پوشش لازم برای مراقبت و حمایت قرار میگیرند. کودکانی که روابط مبتنی بر کودکآزاری، بیتوجهی، و سهلانگاری را تجربه میکنند برای حمایت به اقدامات ویژه نیاز داشتهاند. در نبود این چارچوب حمایتی، بسیاری از کودکان آسیبپذیر به حاشیه رانده شدهاند. روشن است که سیاست و قانونگذاری به تنهایی برای ایجاد اثرات مطلوب در زمینه حمایت و محافظت از کودکان، به ویژه کودکان خیابانی، کافی نبوده است.
با وجود محدودیتهای کنوانسیون حقوق کودک، این کنوانسیون به عنوان قدرتمندترین ابزار بینالمللی برای بیان دغدغهها نسبت به وضعیت کودکان، به ویژه کودکانی که در شرایط دشوار زندگی میکنند، شناخته میشود. این کنوانسیون همچنین نشاندهنده اراده کشورهای امضا کننده برای ریشهکن کردن شرایطی است که بهزیستی کودکان را به خطر میاندازد (گرانت، 1988). اما در کشورهای در حال توسعه، شرایط شدیدا نامطلوب اجتماعی-اقتصادی کشور و فقر شدید تودهها گاه باعث میشود منافع کودکان نادیده گرفته شوند. کنوانسیون سازمان ملل در عمل دولتها را وادار میسازد با هدف بهبود کیفیت زندگی شهروندان خود (کودکان)، سیاستهای خود را به شکل منظم ارزیابی کنند.
حق تعیین سرنوشت درمانجو
پارامترهای تعیین کننده حق تعیین سرنوشت یکی از مسائل مهم برای مددکارانی به شمار میرود که در نبود راهنمایی والدین، با کودکان خیابانی کار میکنند (استالر و کرک، 1997).
کودکان خردسال از لحاظ حقوقی برای تصمیمگیری درباره زندگی خود ظرفیت محدودی دارند. بنابراین، آیا مددکاران اجتماعی در این شرایط ذو راه دارند؟ یا آنکه با کودکان طوری برخورد کنند که این افراد صلاحیت جهتدهی به برنامه کاری خود را دارند (به ویژه در صورت وجود اختلاف)؛ یا این که نقش جایگزین والدین را برای کودکان ایفا و آنها را راهنمایی کنند؟ [در این صورت ] سطح استقلال کودک در فرایند تصمیمگیری به صورت تابعی از سطح صلاحیت او به شمار میرود.
مددکاران اجتماعی در کار با کودکان خیابانی باید نسبت به «جایگاه منحصر به فرد حرفهای خود در خانههای امن کودکان و نوجوانان و ارتباط کار خود با رسالت فراگیر این شغل و ارزش آن» درک خاصی داشته باشند (استالر و کرک، 1997، ص. 225). روتهام (1989، ص. 609) ضمن حمایت از نقش درمانجو در تصمیمگیری، معتقد است درمانجو باید در تعریف مشکل و مجموعه اقدامات مشارکت داشته باشد، اما در عین حال بر این موضوع تاکید دارد که «مرکز ثقل این روند از منظر اقدامات ساختاری، [خود] فرد متخصص است». در نبود راهنما و خط مشی برای کار در خانه های امن کودکان و نوجوانان، مداخله مددکاران اجتماعی باید بر پیشفرض سطح صلاحیت کودک یا نوجوان مبتنی باشد، که در راستای رسالت اصلی مددکاری اجتماعی قرار میگیرد (استالر و کرک، 1997). برخی از موانع احتمالی در پیادهسازی رویکرد کودکمحور عبارتند از عدم مهارت مددکار و متخصصان کودکان و نوجوانان در مشارکتدهی کودکان و یا نحوه کار خانه امن. فلسفه، فرهنگ، و ساختار خانه امن در ارائه راهنمایی و حمایت لازم به مددکاران اجتماعی در هنگام تصمیمگیری درباره مشارکت کودک در فرایند کودکیاری نقشی اساسی دارد (روتهام، 1989). توانمندسازی یکی از اهداف مهم در کار با کودکان خیابانی به شمار میرود. به همین دلیل، برخی تحلیلگران (بویدن و هولدن، 1991؛ اورم، 1996) معتقدند کودکان خیابانی باید در [ایجاد] تغییر، نقش تسهیل کننده داشته باشند و بخشی از مسئولیت مشکلات خود را بر عهده بگیرند، و این موضوع به گفته کوری (2001) جوهره نظریه آدلر است. اما انجام این کار مستلزم این است که کودک در مواردی مثل کنار گذاشتن سبک زندگی خیابانی، بازگشت به مدرسه، یا برگشت به خانواده خطر کند.
در تحلیل خدمات، کودکانی که مورد سهلانگاری یا کودکآزاری قرار گرفته اند، بیشتر تحت پوشش نهادهای رفاهی قرار میگیرند، در حالی که مسئولیت کودکان و نوجوانان بزهکار بر عهده ادارههای دادگستری و عدالت برای نوجوانان است. با این حال، به نظر میرسد کودکان خیابانی خارج از دایره این پوشش قرار میگیرند و مسئولیت حکومت در قبال آنها چندان روشن نیست. از آنجا که خدمترسانی به کودکان خیابانی معمولا شکل داوطلبانه دارد، به نظر میرسد خانههای امن طرفدار استقلال کودک هستند. در مواردی که قوانین حقوقی حمایت کافی را برای کودکان خیابانی فراهم نمیکنند و از این کودکان انتظار میرود مستقلا به اقدام تصمیمگیری کنند، مددکاران اجتماعی با یک دوراهی مواجه میشوند. این موضوع به ویژه در مورد سیاست موسوم به «سیاست درهای باز» در خصوص کودکان خردسال خیابانی صدق میکند. «سیاست درهای باز» در آفریقای جنوبی به تصمیم داوطلبانه کودک برای ورود و ماندن در خانههای امن اشاره دارد. اما این راهکار با قانون حمایت از کودکان 74 (1983) که قاعدتا باید حامی کودکان «نیازمند مراقبت» باشد، همخوانی ندارد. در بحث قانونگذاری، قوانین و نظامنامهها باید به گونهای باشند که همه کودکان از طریق روال قانونی، و نه به اراده و خواست خود، در خانههای امن پذیرفته شوند. اما تغییرات اخیر در اصلاحیه قانون مراقبت از کودک 96 (1996) به کودکان امکان میدهد بدون طی روالهای قانونی و رعایت شرایط مندرج در آن تحت پوشش (خانههای امن خیابانی) قرار گیرند. مقاومت بیشتر کودکان خیابانی در برابر ورود به این خانهها نتیجه ناسازگاری و گریز از روند قانونی (حضور در روال قانونی دادگاه کودکان) است.
مبنای کار بر این است که حق تعیین سرنوشت درمانجو، که به نیازهای خاص هر یک از کودکان خیابانی توجه دارد، در تدوین راهبردها برای مداخله نقشی اساسی دارد. ارائه خدمات باید به طور کلی بازتابی از نیازها و حقوق کودکان و به ویژه شرایط زندگی خیابانی آنها باشد. در صورت لحاظ کردن نیازهای افراد در برنامهها، احتمال همکاری و اشتیاق کودکان خیابانی برای مشارکت در برنامه بسیار بیشتر خواهد شد. عکس این موضوع در نمونهای به چشم میخورد که در آن به اصل حق تعیین سرنوشت درمانجو توجه چندانی نشده است. در سال 1994، شهردار شهر دوربان راه حلی را برای رفع نیازهای کودکان خیابانی از طریق فراهم کردن غذا، سرپناه، و پوشاک در قبال خدمات پاکسازی شهر و ساحل دریا پیشنهاد داد (دیلی نیوز (آفریقای جنوبی)، 21 آوریل 1994). در این پیشنهاد نه تنها به مشارکت کودکان در شناسایی نیازهایشان بیتوجهی شده است، بلکه اصول اساسی در کار با کودکان، یعنی حقوق کودک، نیز نادیده گرفته شده است. به همین دلیل، این برنامه قبل از شروع محکوم به شکست بود. این بیتوجهی در نمونهای مشابه در پروژهای برای مددکاران اجتماعی کودک در نپال نیز دیده میشود. هدف این پروژه نجات دختران از خیابان و انتقال آنها به محل مراقبت شبانهروزی بود. به دلیل انجام این کار بدون مشاوره، این پروژه با وجود تلاشهای چندباره برای دور کردن دختران از خیابان، به بازگشت آنها به خیابان منجر گردید (انیو، 1994). بسیاری از پژوهشگران طرفدار شکلی از مشارکت هستند که از فعالیتهای مشارکتی صرف فراتر رفته و برنامهریزی، پیادهسازی، و ارزیابی برنامهها توسط کودکان خیابانی را نیز در بر میگیرد (مکفرسون، 1987؛ سوارت، 1987، 1991؛ بویدن و هولدن، 1991؛ ریشتر، 1991؛ ماکو، 1992؛ انیو، 1994؛ شورینک و برگر، 1994؛ بلانک، 1995). .
کودکان در فرایند تصمیمگیری به حمایت نیاز دارند. کودکان باید به مهارتهای توانمندسازی مجهز شوند، که ظرفیتسازی، عزت نفس، و رشد مثبت را در برمیگیرد. هارت (در فرانکلین، 1995) برای کمک به متخصصان در بهبود مهارتهای مشارکتی کودکان، «نردبانی» هشت پلهای طراحی کرده است. گفته میشود این طرح میتواند به مشارکت در زمینههای مختلف کند: از ابتکارات طراحی شده توسط کودکان و ابتکاراتی که کودکان در اجرا و مدیریت آن نقش دارند، گرفته تا ابتکارتی که در کنار مشارکت بزرگسالان در تصمیم گیری، کودکان آنها را اجرا و مدیریت می کنند. این سطوح متفاوت میتواند به تعیین کیفیت و سطح مشارکت کودکان کمک کنند. سطوح مذکور پلکانی یا متوالی نیستند. علاقه، دانش، و تمایل به همکاری عواملی وابسته به یکدیگر هستند که مشارکت کودکان را در محیطی حمایتی و مشوق افزایش میدهند. نردبان هشت پلهای هارت را میتوان به عنوان ابزاری موثر برای افزایش مشارکت کودکان خیابانی در تدوین برنامههای موردی و تصمیمگیری درباره آینده به کار گرفت.
کودکان به ندرت در تصمیمگیریهای رسمی، در خصوص طراحی خدمات ارائه شده به آنها، مشارکت میکنند. منبع اصلی در هر گونه برنامه مداخله خود کودکان خیابانی هستند. تجربههای کودکان، دغدغهها، مشکلات، و آرمانهای آتی آنها عواملی هستند که انگیزه کودکان را برای مشارکت افزایش میدهند (کیلبورن، 1997). برای کودکان خیابانی میتوان فرصتهای گوناگونی را جهت مشارکت در برنامهها فراهم آورد. کودکان میتوانند در انتخاب نام یا عنوان یا نشان و لوگو برای برنامه مشارکت داشته باشند. میتوان کودکان را به مشارکت و رشد مهارتها از طریق تزیین و حفظ فضای زندگی خود تشویق کرد (انیو، 1994). یکی از روشهای افزایش مشارکت کودکان گسترش آموزش در کنار همسالان است که در آن کودکان مسئولیت آگاهیبخشی به همسالان خود را بر عهده میگیرند. بحث و مناظره، نمایشهای خیابانی، و فعالیتهای اجتماعی و تفریحی همگی فرصتهایی عالی را برای کودکان جهت مشارکت در آموزش خود و همسالانشان فراهم میآورند. نمونهای از این دست برنامهها طرح «با کودکان و برای کودکان» است که طرحی پنجساله و متشکل از اقداماتی است که به دست مددکاران کودک در مرکز دغدغهمندان نپال و با تاکید بر اصل همکاری با کودکان انجام میشود (ECPACT International، 1998). کودکان از طریق این فرایند در دفاع از خود نقشی حیاتی ایفا میکنند. مشارکت در سطح محلی، استانی، و ملی میتواند در شکلگیری مرکز حمایت از حقوق کودکان و/یا کمیسیون حقوق کودکان نقش داشته باشد، که به دست خود کودکان راهاندازی و اداره میشود. گاه برای جهتدهی و تقویت انگارهها و دیدگاهها، حمایت و راهنمایی بزرگسالان در ابتدای کار لازم است.
موفقیت زمانی ممکن میشود که مشارکت در برنامهها بر احترام به کودکان خیابانی برای «تفسیر زندگی خود و انتخاب گزینههای دلخواه خود» استوار باشد (آلسبروک و سویفت، 1989، ص. 205). این دو نویسنده همچنین به دو پروژه – پروژه کمک به افراد خیابانی در بنگالور و پروژه کار خیابانی نیویورک – اشاره دارند که از همین رویکرد و فلسفه بهره گرفتهاند و الگوهایی استثنایی از بهترین روشها برای مداخله و کار با کودکان خیابانی هستند. این پروژهها علاوه بر ماهیت قابل قبول خود، مهر تاییدی هستند بر ترویج و تبلیغ حق تعیین سرنوشت و حفظ حقوق کودکان به عنوان پایههای اصلی در کار با کودکان خیابانی. در نتیجه، احترام به کودکان خیابانی فی نفسه در تصمیمگیری این کودکان درباره خود نقش خواهد داشت. هدف نهایی به رسمیت شناختن و گسترش حقوق افراد فارغ از شرایط فعلی آنها است.
در مجموع، مزایای استفاده از رویکردی که باعث ترویج و تبلیغ حق تعیین سرنوشت میشود بیشتر از مزایای رویکردی است که چنین خاصیتی ندارد. اگرچه متخصصان، فعالان، و طرفداران حقوق کودکان عموما قابلیت کودکان را در مشارکت برای تعیین اهداف زندگی خود میپذیرند، [اما] جامعه شدیدا با این دیدگاه مخالف است. با این وجود، بهکارگیری رویکردهای مطلوب در این زمینه به پذیرش این فلسفه و نیز ایجاد شرایط و محیط لازم جهت پیادهسازی و عملیاتی کردن آن بستگی دارد.
این مقاله ترجمه ای است از:
Veeran, Vasintha (2010). Working With Street Children: A Child-centred Approach. In Child Care in Practice. London: Routledge.