خشونت خانگی و تاثیر آن بر رشد کودکان

چهارمین مجمع خشونت خانگی

اداره‌ی خدماتِ خانواده و جامعه
مرکز والدین ایالت ولز جنوبیِ نو
ترجمه: گلناز به‌گو
ویرایش: ستاره نعمت‌اللهی
انتشار: سایت حق کودکی

مرکز والدین ایالت ولز جنوبیِ نو، ۲۰۰۲. خشونت خانگی و تاثیر آن بر رشد کودکان. ترجمه‌ی گلناز به‌گو. اداره خدمات خانواده و جامعه، اَشفیلد، استرالیا. سایت حق کودکی، ۲۰۱۵

این نوشته، نسخه‌ی ویرایش شده‌ی مطلبی‌ست که در چهارمین مجمع خشونت خانگی، توسط اداره خدمات اجتماعی در مرکز والدین ایالت ولز جنوبیِ نو، در ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۲ ارائه شده است.

هنگامی‌که از تاثیر خشونت خانگی بر روی رشد کودکان صحبت می‌کنیم، در واقع نتایج بدرفتاری پدر و مادر با یکدیگر را بر روی کودکانی که در این خانه‌ها زندگی می‌کنند مورد بررسی قرار می‌دهیم.

ابن کودکان، بیشتر در خانه‌‌هایی زندگی می‌کنند که در آنها  خشونت وجود دارد. «تحقیق بر روی کودکانی که شاهد خشونت خانگی هستند، از جمله موارد‌ خاصی است که شمارش و اندازه‌گیری در آن بسیار سخت است.» ( فنتوززو، بروچ، برینا، اتکینز و مارکوس، ۱۹۹۷؛ ص.۱۲۱). بنابراین غیرممکن است که بتوان در مورد تعداد کودکان آسیب‌دیده رقم قطعی ارائه کرد. با این وجود، تحقیقات متعدد نشان می‌دهند که در ۸۵ تا ۹۰ درصد موارد، خشونت خانگی در حضور کودکان صورت می‌گیرد و در ۵۰ درصد این موارد، کودکان نیز طی این اتفاق خشونتآمیز مورد آزار قرار می‌گیرند (گروه ضربت خانگی ایالت کوییزلند ۱۹۹۸، کلور و سایرین ۱۹۹۹، ذکر شده در فلایشز ۲۰۰۰)

در فرهنگ غرب، کودکی دوره‌ی نیاز به مراقبت و نیاز به داشتن حقوقی ویژه تلقی می‌شود. انتظار می‌رود کودکان در محیطی امن و سرشار از عشق رشد کنند. هنگامی‌که بستر رشد کودکان آلوده به ترس و خشونت باشد، به احتمال زیاد تمامی مراحل طبیعی بزرگ شدنِ آنها  به طور منفی تحت تاثیر قرارخواهد گرفت. به طور مثال، در معرض خشونت قرار گرفتن کودک می‌تواند منجر به بروز علائم عقب‌گرد در مسیر رشد او شود. از جمله‌ی این علائم می‌توان به رفتارهایی چون شب ادراری، تاخیر در پیشرفت زبان و اضطراب مضاعف در هنگام جدایی از پدر و مادر اشاره کرد. (آسفسکی ۱۹۹۵، ذکرشده توسط مارگولین و گردیس ۲۰۰۰). چنین رفتارهایی ممکن است بر روی توانایی کودکان در یادگیری کنارآمدن با سایر کودکان یا تمرکز در مدرسه اثر بگذارد.

بررسی گسترده‌ای از شواهد یک پژوهش نشان می‌دهد که چگونه تجربه‌ی خشونت، با عوارض جانبی رشد کودکان بسیار مرتبط است (زینه، دنیس، هیرشبرگ، بنیت، میلرو هلر۱۹۹۹- متهیس، مارتین و موری ۱۹۹۵، کومینک و دویز ۱۹۹۴-مارگولین و گوردیس ۲۰۰۰). مناقشه‌های زناشویی به عنوان مهم‌ترین عامل خطر در مشکلات رفتاری شناخته شده است ( مارشال و وات ۱۹۹۹). ارزیابی بر روی کودکان ۵ ساله نشان داده است که خشونت خانگی به طور قابل توجهی با رفتارهای برون‌گرایانه و درون‌گرایانه، تمرکز و مشکلات اجتماعی و فکری آنها در ارتباط است. هر چه درگیری‌های زناشویی با شدت و تعدد بیشتری صورت گیرد، احتمال بروز مشکلات رفتاری مذکور در کودکان بیشتر است.

لازم به یادآوری است که در تفسیر این اطلاعات، پیچیدگی‌هایی وجود دارد که باید در نظر گرفته شوند. اول اینکه پژوهش‌هایی که تا کنون بر روی کودکان در معرض خشونت صورت گرفته، اغلب در پناهگاه‌ها یا خانه‌های امن بوده است. این کودکان نه تنها با ترس ناشی از خشونت مقابله می‌کنند، بلکه با تغییر ناگهانی محل سکونت، مدرسه و حلقه‌ی دوستانشان نیز مواجه هستند و لازم است خود را با زندگی در پناه‌گاه و آنچه باعث بر ملا شدن راز خانواده شده است، تطبیق دهند. به طورخلاصه، زندگی این کودکان به طور قابل توجهی مختل شده است و به این ترتیب این گروه از کودکان نمونه‌ی معمولی از کودکانی که در معرض خشونت خانگی قراردارند به شمار نمی‌روند. تنها یک اقلیت کوچک (۶ درصد) از خانواده‌هایی که خشونت خانگی را تجربه کرد‌ه‌اند با مراکز قانونی تماس گرفته‌اند ( اداره‌ی بررسی وضعیت زنان[1]، ۱۹۹۸). کودکانی که بیشترین آسیب را دیده‌اند، آنهایی هستند که درخانه و در خفا از خشونت خانگی رنج می‌برند و محققان به آنها دسترسی ندارند. از آنجا که امکان دسترسی به نمونه‌ی واقعی از کودکانی که در معرض خشونت خانگی قرار دارند غیر ممکن است، اظهارنظرهای قطعی در مورد پدیده‌ی کودکِ شاهد خشونت، تلاشی مخاطره‌آمیز است ( فنتوززو، بروچ، بریما، اتکینز و مارکوس، ۱۹۹۷؛ ص۱۱۶).

سایر تحقیقات با رویکرد گذشته‌نگر، نمونه‌ی تحقیقی خود را انتخاب ‌می‌کنند. به طورمثال افراد بزرگسالی که مشکلات روحی دارند، هنگامی‌که به کودکی خود رجوع می کنند، رخدادهایی چون خشونت خانگی را به یاد می‌آورند. حافظه‌ی انسانها انتخابی و تحریف شده عمل می‌کند و به این ترتیب مطالعات گذشته‌‌نگر برای بررسی روابط علت و معلول قابل اعتماد نیستند.همچنین باید به خاطر داشته باشیم که مرتبط بودن دو موضوع به معنای آن نیست که یکی علت دیگری‌ست. هنگامی که دو چیز با هم در ارتباط هستند به این معنی نیست که یکی علت دیگری است. ما نمی‌توانیم بگوییم که درمعرض خشونت خانگی بودن مسبب بروز رفتارهایی در کودکان است، به این سادگی نیست. خشونت خانگی تقریبا همیشه با سایر عوامل خطر همراه است ( مرگلین و گردیس، ۲۰۰۰؛ فنتوززو و مهر، ۱۹۹۹؛ گددرد و هیللر، ۱۹۹۳؛ مرگلین، ۱۹۹۸؛ ادلسن، ۱۹۹۹). مسائلی  چون فقر، مصرف مواد مخدر، سوء استفاده جنسی و فیزیکی کودک، شخصیت غیراجتماعی والدین، افسردگی مادر و شیوه‌های فرزندپروری،  سایرعوامل تاثیرگذار هستند که می‌توانند همزمان وجود داشته باشند و شرایط را پیچیده‌تر کنند. به‌خصوص که خشونت خانگی و آزار فیزیکی کودکان اغلب هم‌زمان اتفاق می‌افتند. این هم‌زمانی در محدوده‌ی ۳۰ تا ۶۰ درصد یا بیشتر تخمین زده می‌شود (ادلسن ، ۱۹۹۹).

تحقیقات جدید در مورد رشد مغز نوزادان نشان می‌دهد که اگر مغز در معرض آسیب‌های (روحی و فیزیکی) شدید قرار گیرد، ساختارش تغییر می‌کند و این در مراحل بعدی زندگی، مشکلاتی در برخورد با تنش‌ها به وجود خواهد آورد 

یک یافته‌ی جالب این است که وقتی میزان خشونت از طرف والد به کودک پایین باشد، مشاهده‌ی خشونت بین والدین به طور چشمگیری اثر منفی بر تطبیق‌پذیری کودک دارد. حال آنکه اثر مشاهده‌ی خشونت میان والدین، هنگامی‌که میزان خشونت از طرف والد به کودک نیز بالا باشد، قابل اغماض است (اکیف، ۱۹۹۵). این با تئوری سلسه مراتبی بودن نیازها (مازلو، ۱۹۴۳) در تطابق است. در این تئوری، نیاز به امنیت و ایمنی پیش از نیاز به عشق و حس تعلق قرار می‌گیرد. بنابراین کودکی که از کشته شدن و یا صدمه دیدن وحشت دارد، دیگر از لحاظ احساسی انرژی کمتری دارد که در مورد پدر و یا مادر خود نگران باشد. کودکی که در موقعیت خطر نیست، با مشاهده‌ی خشونت میان والدین ممکن است به طور ویژه تحت تاثیر قرار گیرد.

چه چیز در مورد تجربه‌ی خشونت خانگی وجود دارد که مشاهده‌اش به کودک آسیب می‌رساند؟ ما باید از توصیف‌های نمایشی و تعمیمی در مورد کودکِ شاهد خشونت پرهیز کنیم و به این گروه از کودکان به عنوان بیماران نیازمند درمان نگاه نکنیم ( پلد و دویس، ۱۹۹۵؛ ِص.۱۱۰). همچنین می‌توانیم رویکردی مثبت در پیش بگیریم: چه عواملی در زندگی یک کودک وجود دارد که از او محافظت می‌کند و تاثیرات خشونت خانگی را کم‌رنگتر می‌کند و منجر به مقاومتش در مقابل این اثرات منفی می‌شود؟ کودکانی بود‌ه‌اند که علی‌رغم داشتن چنین تجربه‌هایی، به بزرگسالان کارآمدی تبدیل شد‌ه‌‌اند (هومفریس و  موللندر، ۲۰۰۰). برخی از تحقیقات نشان می‌دهند که ۳۰ درصد پسرانی که شاهد خشونت میان والدین‌شان بودند، خود نیز در بزرگسالی انسان‌هایی خشن خواهند شد (جفف وسایرین ۱۹۹۰،ذکر شده توسط مرگلین و گردیس، ۲۰۰۰). این وحشتناک است، اما از طرفی نشان می‌دهد که ۷۰ درصد هم بزرگ می‌شوند بدون اینکه خشن باشند و یا چرخه‌ی خشونت را باز تولید کنند.

لازم است بررسی کنیم که چگونه جامعه -در حالت عمومی-  و نهادهای مدنی به‌طور خاص، می‌توانند در جهت کاهش اثرات مخرب خشونت خانگی بر روی کودکان  تلاش کنند.

 از چه زمانی خشونت خانگی بر زندگی کودکان تاثیر می‌گذارد؟

دوران بارداری

بسیاری از زنان در حین بارداری در معرض خشونت قرار می‌گیرند. بعضی از تحقیقات نشان می‌دهند که  از ۴۲ درصد زنانی که در معرض خشونت خانگی هستند، این مساله را برای اولین‌بار در دوران بارداری تجربه کرده‌اند (بررسی ایمنی زنان استرالیا، به نقل از لتین ۲۰۰۰؛ ص ۹).  در یک تحقیق کانادایی آمده است که احتمال اینکه زنان باردار در معرض خشونت خانگی خیلی شدید قرار داشته باشند، چهار برابر سایر زنان است.

خشونت، بر نگاه کودکان به جهان و به خود، نظریات آنها درباره‌ی هدف و معنای زندگی، انتظارشان از خوشحالی در آینده و رشد اخلاقی‌شان اثر می‌گذارد .

مدارک قابل‌توجهی از تجربه‌ی دکتر جولیا کووئین‌لیوان، که با نوجوانان باردار در ایالت استرالیای غربی کار کرده، به دست آمده است. بر اساس تحقیقات او، نسبت به عموم جامعه، خشونت خانگی در میان دختران ِنوجوان باردار با درصد بالاتری وجود دارد. او با آزمایش بر روی گوسفندان به این نتیجه رسید که افزایش میزان هورمون استرس کورتیزول در دوران بارداری باعث می‌شود که جنین رشد ضعیفی داشته باشد (که به ظهور بیماری‌هایی در بزرگسالی مرتبط می‌شود) و همچنین بر روی رشد مغز اثر می‌گذارد (تاخیر در رشد مغز، کاهش کمیت تشکیل غلاف چربی میلین در سسیستم عصبی مرکزی). همچنین نارسایی در تولید غلاف چربی میلین، با سندرم‌های بیشفعالی مثل اختلال کم‌توجهی  مرتبط است. دکتر کواینلیوان همچنین دریافته است که خشونت خانگی درهنگام بارداری منجر به کاهش تعداد سلول‌های مغز در جنین می‌شود و احتمال آسیب‌پذیری مغز را در مقابل سموم و مواد شیمیایی خارجی افزایش می‌دهد. این محقق به این  نتیجه رسیده است که دور کردن زنِ باردار از محیط خشن و آزار دهنده، ممکن است به اندازه‌ی هر مداخله‌ی پزشکیِ احتمالی در هنگام زایمان، برای جنین حساس و بحرانی باشد ( کویینلیوان ،۲۰۰۰، ص ۵۷).

همچنین برخی عوارض جانبی بارداری و زایمان مانند سقط جنین، کم بودن وزن جنین هنگام تولد، مرگ نوزاد و تولد کودکِ توان‌خواه، ممکن است به ضربه‌های ناشی از خشونت خانگی مربوط باشند. به علاوه، اضطراب ناشی از خشونت و آزار ممکن است سایر مسائل مانند عدم تغذیه‌ی مناسب و کافی، استراحت و مراقبت‌های پزشکی را در پی داشته باشد.

در پاسخ به چنین اطلاعات ناراحت‌کنند‌ه‌ای، هفت بیمارستان ایالت کوینزلند به یک ابتکار عمل دست زدند. آنها از یک سیستم حمایتی ثابت و استاندار استفاده می‌کنند تا زنان باردارِ خشونت‌دیده را به افشاگری درباره‌ی خشونت تشویق کنند. تقریبا ۹.۸ درصد زنانی که مورد حمایت قرار گرفته‌اند خشونت خانگی را برملا کرده‌اند، که این رقم با درصد وقوع چنین مواردی در بریزبین و خارج از استرالیا مطابقت دارد. یازده درصد از زنانی که خشونت را گزارش کرده‌اند، کمک های نهادهای مدنی را پذیرفته‌اند.

دوران شیرخوارگی

می‌دانیم که نوزادان اغلب به‌طور مستقیم در حوادث خشونت‌بار خانگی درگیر هستند. آنها  در این‌گونه حوادث توسط مادران به عنوان محافظ در آغوش گرفته می‌شوند، توسط اشیاء پرتاب ‌شده مورد اصابت قرار می‌گیرند یا عمدا برای به وحشت انداختن مادر، تهدید به آسیب دیدن می‌شوند. نوزادان حتی هنگامی که  ظاهرا منفعلانه در رختخواب خود دراز کشیده‌اند به طورعجیبی نسبت به محیط پیرامون خود، به خصوص علائم و پیام‌های عاطفی مانند افسردگی، خشم، اضراب و ترس حساس هستند.

  • تاثیر خشونت خانگی بر رشد مغز

هنگام تولد، وزن مغز نوزاد ۲۵٪ زمان بزرگسالی است. درفاصله‌ی زمانیِ بین هفت ماهگی قبل از تولد و یک سال بعد از تولد، رشد مغز جهش چشمگیری دارد. در پایان سال اول تولد، وزن مغز به اندازه‌ی ۶۶ درصد زمان بزرگسالی رشد می‌کند. در این دوران، رشد مغز در مقابل حوادث ناگوار بسیار آسیب‌پذیر است. تحقیقات جدید در مورد رشد مغز نوزادان نشان می‌دهد که اگر مغز در معرض آسیب‌های (روحی و فیزیکی) شدید قرار گیرد، ساختارش تغییر می‌کند و این در مراحل بعدی زندگی، مشکلاتی در برخورد با تنش‌ها به وجود خواهد آورد (پری ۱۹۹۷).

این موضوع اینگونه اتفاقی می افتد که:

در مواجه‌ی با استرس، میزان ترشح هورمون استورییدی کورتیزول دربدن افزایش پیدا می‌کند. ممکن است  اگر بدن در معرض ِ مکرر و طولانی مدتِ کورتیزول  قرار گیرد، سیستمی که در مغز کارش تنظیم استرس است، آسیب ببیند (کیندر و فرست، ۱۹۹۹). بدین معنی که در چنین شرایطی مغز، هورمون استرس (کورتیزول) را یا با شدتی بیشتر تولید می‌کند و یا میزان ترشح آن را کاهش می دهد؛ که  اولی منجر به ترس و اضطراب دائمی، خلق و خوی منفی و مشکلات تمرکز می‌شود، و دومی منجر به افسردگی (دو‌ بللیس ات ال، ۱۹۹۴؛ هارت ات ال ۱۹۹۵، ۱۹۹۶؛ پوتنام اند تریککت، ۱۹۹۷، ذکر شده در مرگلین اند گردیس، ۲۰۰۰). استرس مزمن (ترشح مداوم هورمون کورتیزول) می‌تواند باعث کاهش عملکرد سیستم ایمنی و همچنین سایر سیستم‌های تحت کنترل مغز شود (کویی ،۱۹۹۹)

بنابراین اگر در رفتار نوزادی که در معرض خشونت خانگی قرار می‌گیرد تغییراتی  مشاهده شود جای تعجب نیست. از جمله‌ی‌ این تغییرات می‌توان به تحریک‌پذیری، اختلال خواب، واکنش‌های شدید و وحشت زده و بیماری‌های جزئی‌تر اشاره کرد (اسفسکی و سچیرینگا ۱۹۹۷، زینه و سچیرینگا، ۱۹۹۷، کیتد این مرگلین و گردیس،۲۰۰).

  • اختلال در دلبستگی و عوارض آن

تعداد بی‌شماری از تحقیقات گواه این حقیقت هستند که در مطالعات مدرن مربوط به روابط نوزاد- والدین، تئوری دلبستگی از بیشترین نفوذ نظری برخوردار است ( بی، ۲۰۰۰،ص۳۱۸).  بسیاری از این تحقیقات نشان می‌دهند که بین دلبستگی ایمن[2] در دوران نوزادی و رشد مثبت در بزرگسالی ارتباط وجود دارد. همچنین در این مطالعات  آمده است هنگامی‌که دلبستگی میان نوزاد و والد نابسامان تعریف شده باشد، برای کودک عواقب منفی به بار می‌آورد. براساس این نظریه، احساس امنیت در کودک، بستگی به امنیت دلبستگی او با مراقب اولیه (مادر، پدر، مادربزرگ، پدربزرگ یا پرستار) دارد و کیفیت این دلبستگی الگویی برای ارتباط با دیگران در آینده خواهد شد. اگر کودکان در اولین روابط زندگی‌ خود یاد بگیرند که نمی‌توان به بزرگسالان اعتماد کرد، نتیجه‌اش احتمالا در زندگی آنها گسترده و طولانی مدت خواهد بود.

تحقیقات در مورد دلبستگی در نوزادان نشان می‌دهند که هر چه سطح خشونت خانگی بیشتر باشد، احتمال دلبستگی‌های متزلزل و آشفته نیز بیشتر خواهد بود. به نظر می‌رسد که رفتارهای وحشت‌آور یا وحشت‌زده‌ی فرد مراقب نوزاد ممکن است آشفتگی در دلبستگی را برانگیزد. در حالی که ۷۰ درصد نوزادانی که در خانه های "معمولی"[3] زندگی می کنند به مراقب خود دلبستگی ایمن دارند، بالای ۵۰ درصد نوزادانی که مادران‌شان هدف خشونت خانگی بوده‌اند کیفیت دلبستگی‌شان آشفته است. کسی که رابطه‌ی دلبستگی با او سنجیده می‌شود (در اینجا مادر)، هم منبع ترس است و هم منبع آرامش، نوزادان هم از او می‌ترسند و هم برای او نگرانند. در چنین شرایطِ گیج‌کننده‌ای، نوزاد برای کسب کمک و آرامش از مادر، نمی‌تواند راهبرد منسجم و سازگاری ایجاد ‌کند. (زینه، دنیس، هیرشبرگ، بنیت، میلر و هیلر۱۹۹۹).

همچنین تحقیقات بر روی میزان ترشح هورمون کورتیزول و کیفیت دلبستگی، نشان دهنده‌ی تضاد میان امن و ناامن بودن دلبستگی در نوزادان است. [همان طور که قبلا اشاره شد] میزان ترشح هورمون استروییدی کورتیزول هنگام مواجه شدن با استرس افزایش می‌یابد. زمانی که مراقب، به نیازِ نوزادی که دچار استرس شده است پاسخ خفیفی می‌دهد، اثر ِسیستم نرواندوکرین[4] بر تولید کورتیزول کاهش پیدا می‌کند. بنابراین کودکانی که از دلبستگی ایمن برخوردار هستند کمتر دچار استرس می‌شوند.

نوزادان با  دلبستگی ناامن حتی پس از برخورد با عوامل خفیف استرسزا، با افزایش سطح کورتیزول مواجه هستند (گونر ،و بر، ۱۹۹۸). گویی که نوزاد از همان ابتدای عمرش بیش از حد هوشیار می‌شود و نسبت به محیط اطراف واکنش نشان می‌دهد و دائما به دنبال خطر می‌گردد. زمانی که این نوزادان بزرگ می‌شوند، هوشیاری بیش از حدشان می‌تواند در مواجهه با خشونت خانگی به عنوان عاملی حمایتی عمل کند، اما در عین حال به این معنی است که آنها نسبت به خطرات احتمالی در مدرسه بیش از حد حساس بوده و واکنش‌های اغراق‌آمیز از خود بروز می‌دهند. این امر ممکن است آنها را به سمت رفتارهای تهاجمی در دفاع از خود سوق دهد که در نهایت منجر به منفور شدن‌شان در میان همکلاسی‌ها می‌شود.

برخی عوارض جانبی بارداری و زایمان مانند سقط جنین، کم بودن وزن جنین هنگام تولد، مرگ نوزاد و تولد کودکِ توان‌خواه، ممکن است به ضربه‌های ناشی از خشونت خانگی مربوط باشند.

مطالعات متعددی، اهمیت مادری کردن حساس و پاسخ‌گو را در رشد سالم کودکان نشان دادند. بعضی از مادران علی‌رغم اینکه خود [از خشونت خانگی] زجر می‌کشند، قادرند در مقابل نیازهای کودک‌شان حساس و پاسخ‌گو باشند. اما برخی دیگر می توانند در چنین شرایطی آنچنان غرقِ اضطراب شوند که از لحاظ عاطفی برای برآورده کردن نیاز کودکان‌شان در دسترس نباشند.بنابراین، محتمل است که نوزادان در فضای خشونت خانگی، به دلیل بالا بودن استرس، از داشتن رابطه‌ی با کیفیت با پدرو مادر محروم شوند.

دوران خردسالی

زندگی در خانه‌ی ناامن باعث می‌شود که حس امنیت و اعتماد در کودک خردسال رشد نکند. ثابت شده است کودکانی که به سن سه سالگی رسید‌ه‌اند و در معرض خشونت خانگی قرار دارند، به خشم بزرگسالان با پریشانی بیشتری پاسخ می‌دهند و با همسالان خود به نسبت بیشتری پرخاشگری ‌می‌کنند. در یک پژوهش آمده است که دختران بیشتر پریشان می‌شوند و پسران بیشتر پرخاشگر؛ اما در سایر تحقیقات، این تفاوت‌های جنسیتی یافت نشده است (مرگلین، ۱۹۹۸؛ متهیس، مرتین و موری ۱۹۹۵). ولی نتایج به‌دست آمده از تحقیقات، دربرگیرنده‌ی ویژگی‌های هم‌سانی هستند که عبارتند از سطح بالای پرخاشگری، احتمال بالایِ خصمانه دیدن نیات دیگران، اختلالات روان-تنی، وجود مشکلات در کارهای مدرسه، ضعف تحصیلی، ترس از مدرسه و مشکلات در تمرکز و توجه (کوممینگ و دوی ۱۹۹۴).

  • فقدان معنا

موضوع دیگری که در تحقیقات آمده است تاثیر بی معنا شدن خشونتی است که  این کودکان مشاهده‌ یا تجربه می‌کنند. هیچ‌کس در مورد اینکه چه اتفاقی در حال وقوع است با کودکان صحبت نمی‌کند و درماندگی مادر به آنجا می‌رسد که نسبت به خشونت دچار "یادزدودگی گسستی"[5] می‌شود و زمانی که خشونتی در کار نیست طوری رفتار می‌کند که گویی اتفاقی نیفتاده است. بنابراین افکار و عواطف کودک نسبت به آنچه تجربه کرده است قطعه قطعه، آشفته و غیرقابل درک می‌شود (مکینتش، ۲۰۰۰). در قسمتی از فیلم "قوانین استرالیایی"[6] این درماندگی و قصور در توضیحِ خشونت به کودک، به خوبی به تصویر کشیده شده است. صحنه‌ای که پسرهای بزرگتر خانواده، صدای آشنای آزار دیدن مادر توسط پدر را پشت درهای بسته می‌شنوند، در سکوت، کودکان کوچکتر را از تخت بلند می‌کنند، به مرغدانی می‌برند و صبح روز بعد به خانه برمی‌گردند و همه‌ی اینها بدون اینکه کلمه‌ای رد و بدل شود اتفاق می‌افتد.

به طور خلاصه، خشونت، بر روی نگاه کودکان به جهان و به خود، نظریات آنها درباره‌ی هدف و معنای زندگی، انتظارشان از خوشحالی در آینده و رشد اخلاقی‌شان اثر می‌گذارد. این مساله کودکان را از رشد متناسب با سن‌شان باز می‌دارد (مرگلین و گردیس ۲۰۰۰؛ ص.۴۴۵؛ ص.۴۴۹).

نوجوانی

تاثیر خشونت خانگی بر نوجوانانی که از سال‌های ابتدایی آن را تجربه کرده‌اند، در مقایسه با آنهایی که برای اولین‌ بار در نوجوانی با آن مواجه می‌شوند ممکن است متفاوت باشد. خشونت نسبت به مادر در دوران کودکی، به شدت با افسردگی دختران نوجوان در ارتباط است (سپککرللی، سندلر و روسا، ۱۹۹۴). بر اساس گزارش اداره‌ی آموزش‌وپرورش و نوجوانان در سال ۲۰۰۰، احتمال بی‌خانمانی در نوجوانانِ متعلق به خانه‌های درگیر خشونتِ خانگی بیشتر است. فشار روانی مربوط به خشونت خانگی، ممکن است موجب تشدید رفتارهای متداولِ خطرپذیری و فرار از خانه در نوجوانان شده و خود نیز مشارکت در خشونت خانگی را آغاز کنند (هاوارد، ۱۹۹۵؛ کلموس، ۱۹۸۴؛ مکیننس، ۱۹۹۵).

عوامل حمایت‌گر

یافته‌های تحقیقاتی، تاکنون تصویر غم‌انگیزی از [موقعیت این کودکان] ار‌ئه داده‌اند. اما لازم است که به عوامل حمایت‌گر و جنبه‌هایی از زندگی کودکان که آنها را قادر می‌‌سازد تا بر اثرات مخرب خشونت خانگی غلبه کنند نیز توجه شود. برخی از این عوامل که در تحقیقات مربوط به رشد کودکان برشمرده شده‌اند عبارتند از :‌

  • ویژگی‌های شخصیتی کودکان- داشتن خلق و خوی آسان ، بالا بودن توان شناخت (هوش)
  • مادر خوب. همانطور که قبلا اشاره کردم، بعضی مادرها ممکن است علی‌رغم مشکلات بی‌شماری که دارند به لحاظ عاطفی برای فرزندانشان در دسترس باشند و به آنها هنر مقاومت کردن و زنده ماندن را آموزش دهند و پاسخ قاطعانه و غیر‌خشونتآمیز در مقابل خشونت را برای آنها الگوسازی کنند (بلانچارد، مللی و براون، ۱۹۹۲؛ موللندر، کلی، هگو، ملوس و امام، ۲۰۰۰). نویسنده‌ای به این مطلب اشاره کرده است که بسیاری از این زنان، فعالانه در جهت جبران کردن تاثیرات خشونت خانگی بر کودکان‌شان می‌کوشند ( لوندسکی، لینچ و  گراهام‌برمنن، ۲۰۰۰؛ پ.۲۵۷، کیتد این لینگ، ۲۰۰۰).
  • بارها در تحقیقات آمده است که داشتن تنها یک نفر که منبع قابل اعتماد حمایت و آسایش باشد، می تواند تفاوت اساسی ایجاد کند (اگلند، کرلسن و سروف، ۱۹۹۳). آن یک نفر می‌تواند مادر یا کسی چون مادربزرگ، معلم یا خواهر/برادر بزرگتر باشد.

در دوران نوجوانی، حلقه‌ی دوستان می‌تواند تاثیرات مثبتی داشته باشد. چنین مشاهده شده است که مردانی که دست به خشونت می‌زنند در میان دوستانشان تشویق می‌شوند. بعضی کودکان گزارش داده‌اند که وجود یک بزرگسال قابل اعتماد، دلسوز و توانا که در چند قدمی آنها زندگی می‌کرده، به لحاظ حمایتی بسیار مفید بوده است ( هولدر، ۱۹۹۸).

مفاهیم ضمنی تحقیقات برای تدارک برنامه‌ها و خدمات

اولین و اصلی‌ترین عامل، فقدان برخی داده‌هاست. دیده شده است که تخمین تعداد خانواده‌هایی که تحت خشونت خانگی بوده‌اند و مورد توجه مراجع قانونی قرار گرفته‌اند تنها شش درصد بوده‌ است. تخمین درصد واقعی و فراوانی خانواده‌های درگیر با خشونت بسیار مشکل است. اما حتی اگر فرض کنیم که این درصد دو برابر است، یعنی ۱۲ درصد، بازهم نشان میدهد که بیشتر این خانواده‌ها هنوز در معرض توجه عمومی قرار نمیگیرند. شاید این خانوادههای "پنهان" با آنهایی که شناسایی می‌شوند متفاوت باشند. می‌توانیم چنین فرض کنیم که خانواده‌هایی که از موقعیت اقتصادی و اجتماعی بالاتری برخوردار هستند، بیشتر قادرند که خشونت خانگی را پنهان کنند. کودکان در چنین خانواده‌هایی احتمالا در معرض عوامل خطر کمتری قرار دارند؛ مثلا کمتر با فقر و یا بیکاری خانواده درگیر هستند، به تغذیه‌ی بهتری دسترسی دارند و به لحاظ مسکن، آموزش و تکنولوژی به منابع بیشتری دسترسی دارند.

تحقیقات مکررا نشان داده است که کودک هر چه بیشتر در معرض عوامل خطر باشد، احتمال بروز اختلالات رفتاری بیشتر می‌شود. به عنوان مثال، در تحقیقات اولیه‌‌ای که راتر انجام داده، تفاوتی میان کودکی که در معرض یکی از عوامل شش‌گانه‌ی خطر بوده با کودکی که در معرض هیچ عامل خطری نبوده، دیده نشده است. حال آنکه در مقایسه با گروه اول، زمانی که کودکی در معرض چهار عامل (یا بیشتر) از این شش عامل بوده است،‌ اختلالات رفتاری ۲۰ برابر در او بیشتر دیده شده است (راتر ۱۹۷۹). با این حال، ما مطمئنا می‌توانیم فرض کنیم که حتی کودکانی که در خانواده‌های مرفه‌ زندگی می‌کنند و با "موفقیت" خشونت را پنهان می‌کنند و فرد خشن لازم نیست برای حفظ حوزه‌ی قدرتش از خشونت فیزیکی استفاده کند، ترس، عدم درک آنچه در اطراف در حال وقوع است، انزوا، اثر استرس که در آغاز به آن اشاره کردم و محدودیتی که به دلیل این راز خانوادگی بر زندگیشان تحمیل شده است آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

فشار روانی مربوط به خشونت خانگی، ممکن است موجب تشدید رفتارهای متداولِ خطرپذیری و فرار از خانه در نوجوانان شده و خود نیز مشارکت در خشونت خانگی را آغاز کنند.

گاهی پیش فرضِ "نامرئی بودنِ" خشونت‌ِ خانگی به عنوان استدلالی برای برنامه‌های پیشگیرانه‌ی همگانی که کل جامعه را مورد هدف قرار ‌می‌دهند در نظر گرفته می‌شود. به عنوان مثال، کمپین تبلیغاتیِ "خونسرد باش، نه بیرحم"[7]  که در سرزمین شمالی استرالیا بر علیه خشونت خانگی راه افتاد و افراد جوان را مورد هدف قرار ‌داد (راد و جیکوب ۲۰۰۰). استدلال این کمپین آن بود که قصد داشته نگرش فرهنگی نسبت به خشونت را تغییر دهد. همچنین کمپین آموزش عمومی که در آخر سال ۲۰۰۲ در راستای تغیبرات قوانین مربوط به تنبیه بدنی در ایالت نیوسات ولز برنامه‌ریزی شد، از جمله چنین برنامه‌هایی به شمار می‌آید.

انواع دیگر استراتژی‌ها که برای کمک و آموزش والدین و یا فرزندان طراحی شده‌اند، افراد خشونت دیده را در مرکز توجه قرار می‌دهند و سعی دارند تا به همسرانی که این مساله را تجربه ‌ کرده‌اند کمک کرده و آنها را آموزش دهند. به عنوان مثال:

  • ارائه خدمات حمایتی به خانواده‌ها که شامل دیدار از خانواده در منزل می‌شود، در شرایطی که خشونت خانگی وجود دارد مشکل است. یک مددکار اجتماعی، دیدار در خانه را « خطر آشکار» توصیف می‌کند و می‌گوید "نگران کننده است که چه تعداد از این خانواده‌های خشن، سگ‌های بزرگ و ترسناک دارند! " ( پکر ۲۰۰۰).
  • "نام‌گذاری و واقعیت"[8]: مصاحبه‌های متعدد با کودکانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند نشان داد که مداخله‌ی پلیس و سایر موسسات و استفاده‌ی آنها از عنوان خلافکار برای پدر، نقطه‌ی عطف مهمی در درکِ آنها از موقعیت‌شان بوده است (پلد ۱۹۹۸). از طرف دیگر، برخی از کودکان گزارش کرده‌اند که اطلاع‌رسانی اجباری به مراکز قضایی، شرایط‌شان را بدتر کرده و باعث شده است که راز خانوادگی آنها فاش شود. لازم است در این مورد بیشتر بدانیم.
  • با توجه به اشتراکاتی که میان کودکآزاری و خشونت خانگی وجود دارد، بسیاری از برنامه‌های مربوط به پیش‌گیری از کودکآزاری و درمان آن، یا خانواده‌هایی که در معرض عوامل خطر قرار دارند، می‌توانند برای پیش‌گیری از خشونت خانگی و درمان کودکانی که در معرض خشونت قرار دارند نیز مناسب باشند.

برای رسیدن به بهترین روشِ کمک به کودکانی که رشدشان تحت تاثیرخشونت خانگی است، هنوز راهی دراز در پیش است. به طور مشخص نیاز داریم که دانش بیشتری در مورد عاملان خشونت به دست آوریم و بدانیم که چگونه به آنها نزدیک شده و کمک‌شان کنیم. مساله‌ی «مادران مسئول و پدران نامرئی» توسط استارک و فلیتکرفت در سال ۱۹۹۸ مطرح شد  و ادلسن در سال ۱۹۹۹  استدلال می‌کند که در اغلب اوقات مادران به دلیل شکست سیستماتیک در مواجهه با مردان خشن بازخواست می‌شوند (لینگ، ۲۰۰۰؛ ص.۱۷). بونستن و کرین در سال ۱۹۹۹ در برنامه پی.اِی.آر.کِی.اِی.اِس[9] اهمیت نقش پدر/عامل خشونت در زندگی کودکان را تایید کرده و به آنها در حل مسائل مربوط به این رابطه کمک می‌کنند، از جمله به کشمکش وفاداری به پدر [علی‌رغم خشونتی که بر آنها روا داشته است] که کودکان اغلب با آن دست و پنچه نرم ‌می‌کنند (لینگ، ۲۰۰۰؛ ص.۲۱).

یک گام بزرگ رو به جلو، ابتکار عملِ دولتِ مشترک المنافع[10] در مشارکت علیه خشونت خانگی است که موجب شده فرصت‌های بی‌شماری برای همکاری بین سطوح مختلف دولت و نهاد‌های مدنی در جهت جمع‌آوری اطلاعات، توسعه‌ی روش‌های کارآمد و پیدا کردن راه‌های بهتر برای پاسخ‌گویی و پیش‌گیری از خشونت خانگی به وجود آید. اقدامات مجمع "راه پیش رو: کودکان، نوجوانان و خشونت خانگی" [11]که در آوریل ۲۰۰۰ برگزار شد، ما را به یک جمع‌بندی از گوناگونی برنامه‌هایی که نسبت به پیش‌گیری و یا درمان عوارض ناشی از خشونت خانگی برای کودکان تلاش می‌کنند، می‌رساند.

اکنون با همکاری و مذاکره‌ی میان نهادها و ارزیابی صحیح برنامه‌های موجود، در موقعیتی هستیم که می‌توانیم اطلاعاتی را جمع‌آوری کنیم که ما را قادر می‌سازند تا در آینده با اقداماتی بهتر، به کودکان درگیر خشونت خانگی کمک کنیم.

 

این مقاله ترجمه‌ای است از:

Department of Community Services New South Wales, (2002). Domestic Violence and Its Impact on Children’s Developmen. NSW Parenting Centre, Ashfield, Australia

 

 

[1]. Office of the Status of Women

[2]. نوعی دلبستگی ویژه‌ی نوزادان که از جدایی والدین ناراحت می‌شوند اما دوباره در کنار آنها قرار می‌گیرند، ناراحتی‌شان برطرف می‌شود.

[3]. عاری از خشونت

[4]. Neuroendocrine System: سیستم نورواندوکرین مکانیسمی است که در آن هیپوتالاموس، مواردی مانند تولید مثل، متابولیسم ، عادت های غذای، استفاده از انرژی، افزایش اسمولاریته و فشار خون را تنظیم می‌کند.

[5]. Dissociate ناتوانی در یادآوری یا شناسایی تجربه‌های پیشین :

[6]. Australian Rules

[7]. Be cool … not cruel

[8]. Naming the reality

[9]. PARKAS

[10]. Commonwealth government

[11]. The Way Forward: Children, Young People and Domestic Violence

 

 

matn1

matn2