فرآیند سوگواری در کودکان

راه‌کارهایی برای درک، آموزش و تطبیق‌دهی فهم و دریافت کودک از مرگ

نویسنده: کلاریسا آ. ویلیس
ترجمه: گلشن فیال
انتشار: سایت حق کودکی

ارجاع: ویلیس، کلاریسا آ. (۲۰۰۲). فرآیند سوگواری در کودکان: راهکارهایی برای درک، آموزش و تطبیق‌دهی فهم و دریافت کودک از مرگ. مترجم: گلشن فیال. انتشار: سایت حق کودکی، ۲۰۱۷.

کودکان در سنین مختلف، همچون بزرگسالان، برای فهم و پذیرش مفهوم مرگ و مردن به زمان و درک [اطرافیان] نیاز دارند. این روند برای کودکان بسیار متفاوت است. چهار مولفه‌ی مربوط به فهم کودکان از مرگ: الف) عامل بازگشت‌ناپذیری، ب) قطعیت، ج) غیرقابل‌اجتناب بودن و د)علیت هستند. این چهار مولفه مستقیمن با سطح رشد کودک به هنگام وقوع مرگ مرتبط‌‌‌‌ اند. دانستن این مسئله که مفهوم مرگ برای کودک چطور شکل می‌گیرد، اطلاعات مهمی در اختیار والدین و سرپرستان او قرار داده و به آنها کمک می‌کند تا با حساسیت بیشتری نسبت به آنچه کودک ممکن است احساس و تجربه کند، واکنش نشان دهند. این مقاله به بررسی اجمالی فهم کودک از مرگ، و راهکارهای عینی و مشخص برای صحبت کردن با کودکان درباره‌ی مرگ پرداخته و پیشنهاداتی به معلمین در این باره که چگونه می‌توان در طول [زمان] عزاداری و سوگواری به کودکان کمک کرد، ارائه می‌دهد.

کلمات کلیدی: عزاداری کودک، فهم مرگ، سوگواری، استرس.

مقدمه

امی چهار سال دارد. مادرش به او گفته است که مادربزرگ خوابیده و دیگر هرگز بیدار نخواهد شد! امی اطمینان دارد که مادرش اشتباه می‌کند، چون می‌داند هرکسی که بخوابد، دوباره بیدار می‌شود.

روبرت از دوسالگی در تخت خودش می‌خوابید. حالا، از یک‌سال پیش که پدرش مرده، نه تنها جایش را خیس می‌کند، بلکه مدام سعی دارد در اتاق مادرش بخوابد.

کیمبرلی پنج ساله است. او همیشه این بازی را می‌کند که که قرار است به بهشت سفر کند و مادربزرگش را آنجا ببیند.

نقطه‌ی اشتراک این سه کودک کجاست؟ هرسه‌ی آنها در حال تجربه‌ی فرایند سوگواری هستند. صد سال پیش، مرگ، بخش طبیعیِ زندگی خانواده بود. اعضای خانواده چرخه طبیعی پیر شدن، بیماری، و مرگ را درک می‌کردند و می‌پذیرفتند. (وولفلت، ۱۹۹۱). امروزه، کودکان آمریکایی در فرهنگی رشد می‌کنند که از سوگواری خودداری کرده و اجتناب‌ناپذیر بودن مرگ را انکار می‌کند. در عین حال، فرآیند سوگواری در کودکان بسیار متفاوت از بزرگ‌سالان است. این مولفه‌ها، عوامل بنیادین فرآیند سوگواری در کودکان هستند: الف) بازگشت‌ناپذیری، ب) قطعیت، ج) غیرقابل‌اجتناب بودن، د)علیت

این مولفه‌ها مستقیماً با سطح رشد کودک به هنگام وقوع مرگ مرتبط‌ ‌‌اند (کریستین، ۱۹۹۷). عامل بازگشت‌ناپذیری، به این معناست که کودک اغلب نمی‌فهمد مرگ چیزی نیست که بتوان "درستش" کرد یا آن را به حالت قبل برگرداند. از آنجایی که اساس فهم کودکان بر تجربه استوار است، بسیاری از آنها دیده‌اند چیزی که شکسته، ترمیم شده و یا با چسب، دوباره سرهم می‌شود. این واقعیت که مرگ همیشگی است، اغلب در فهم آنان جای ندارد. قطعیت به این معناست که مرگ شرایطی دائمی و بازگشت‌ناپذیر است. با شروع بلوغ ، کودکان درک بهتری از مفهوم زمان داشته و "همیشگی بودن"، معنای واقعی‌تری نزد آنان پیدا می‌کند. نکته‌ی قابل‌توجه دیگر این است که اغلب کودکان هنوز چرخه‌ی حیات را به اندازه‌ی کافی تجربه نکرده‌اند تا بتوانند بفهمند که مرگ، فرآیندی طبیعی و برای همه‌ی موجودات زنده، اجتناب‌ناپذیر است. این مسئله به خصوص در مورد کودکانی که حیوان خانگی نداشته‌اند یا در مجاورت حیوانات رشد نکرده‌اند، صدق می‌کند. روابط علّی‌معلولی، اغلب مفاهیم دشواری هستند، زیرا بسیاری از کودکان هنوز نمی‌فهمند که بعضی چیزها معلول عوامل طبیعی‌ای هستند که ما روی آنها کنترل نداریم. کودک ممکن است در مورد اتفاقی که هیچ ربطی به او ندارد، احساس گناه یا پشیمانی کند و این مسئله حل نشده باقی بماند.

کودکان چه زمانی متوجه مرگ می‌شوند؟ 

اختلاف‌نظرها در این مورد که کودکان چه زمانی متوجه فقدان می‌شوند، به طور چشمگیری زیاد است. وولفن اشتاین (۱۹۶۶) معتقد بود سوگواری تا زمانی که کودک کاملن تغییر نکند، اتفاق نمی‌افتد. فرآیندی که در دوران نوجوانی روی داده و دربرگیرنده‌ی نوعی آگاهی از تفاوت میان فکرها، احساسات و عواطف است. از طرف دیگر، بولبای این ادعا را مطرح می‌کند که کودک از شش‌ماهگی غم و اندوه را تجربه می‌کند (نشریه وستمورلند، ۱۹۹۶). نگرشی میانی‌تر، نقطه‌ی شروع فهم و درک اندوه از مرگ را حول و حوش سه‌ یا چهار سالگی می‌داند ( فورمن، ۱۹۶۴ و کوبلر‌روس ۱۹۸۴).

تحقیقات کلاسیکی که توسط ناگی (۱۹۸۴) انجام شده، برای فهم کودک از فرآیند مرگ سه مرحله‌ی مجزا را در نظر می‌گیرد. مرحله‌ی اول، (بین ‌سه‌سالگی تا پنج سالگی)، وقتی اتفاق می‌افتد که کودک مرگ را صرفاً عظیمت از یک مکان به مکانی دیگر می‌بیند و باور دارد که شخص مرده فقط "جا به جا" شده و در جای دیگری زندگی می‌کند. در مرحله‌ی دوم، (بین پنج سالگی تا نه سالگی)، کودک باور دارد که شاید بتواند کلاً از مرگ جلوگیری کند. مرحله‌ی سوم، (نه سالگی تا ده سالگی)، زمانی است که کودک به این درجه از فهم می‌رسد که مرگ همیشگی و غیر‌قابل‌اجتناب بوده و روی همه موجودات زنده تاثیرگذار است.

چگونگی تفاوت زاویه‌ی نگاه کودک و بزرگسال به مرگ

برای فهم اینکه کودکان چطور فرآیند غم را تجربه می‌کنند، توجه به بعضی تفاوت‌ها در مورد مفهوم غم نزد کودک و بزرگسال، اهمیت دارد. دانستن این مساله سبب می‌شود که والدین و سرپرستان، درک عمیق‌تری از آنچه کودک ممکن است احساس یا تجربه کند، داشته باشند. قبل از هرچیز، غم و اندوه کودکان معمولا دوره‌ای است. در هر مرحله‌ی جدید از رشد، کودک ممکن است بازگشت داشته و به نوعی با احساسات و رفتارهای پیشین خود در قبال مسئله‌ی مرگ مواجه شود. (مک گلوفین ۱۹۹۰). همچنین، درحالی‌که بزرگسالان قادرند بهتر احساسات خود را توصیف کرده و نیازهای‌شان را بیان کنند، کودکان اغلب گیج شده و واقعاً نمی‌فهمند چرا چنین حسی دارند. در اغلب موارد، کودکان رفتارهای غیر‌قابل‌قبولی از خود نشان می‌دهند که در واقع صرفاً توضیح سردرگمی آنها نسبت به آنچه اتفاق افتاده، است.

تفاوت دیگر، در تجربه‌ی بزرگسالان در این زمینه است که با گذشت زمان هر چیزی تغییر خواهد کرد، این در حالی است که برای کودکان مفهوم زمان گیج‌کننده است. کودکان همیشه نمی‌توانند بفهمند که معمولا با گذشت زمان، هر چیزی آسان‌تر می‌شود. به عبارت دیگر، بزرگسالان مفهوم آینده را درک می‌کنند. نهایتاً، بزرگسالان معمولا از سیستم حمایتی درونی برخوردارند و می‌توانند به کمک سنت‌ها و رسوم مربوط به مرگ، تا حدی به غم و اندوه خود پایان دهند (کریستین ۱۹۹۷).

بعضی واکنش‌های مرسومِ کودکان کم‌سن‌و‌سال به مرگ

بلوغ عاطفی و روانی کودکان سرعت یکسانی ندارد. کودکانِ زیر سه سال درکی از مرگ ندارند، گرچه به عواطف اطرافیان خود واکنش نشان می‌دهند (دنیلسون و بوشاو، ۱۹۹۵). ممکن است کودک متوجه ناراحتیِ ابراز شده توسط والدینش باشد بدون آنکه واقعاً علت آن را بفهمد. اینکه کودکان کم‌سن‌و‌سال در دوره‌ی سوگواری بزرگسالان، احساس راحتی و امنیت کنند، اهمیت دارد. کودکان زیر سه سال از مثال‌ها یاد می‌گیرند، در نتیجه وقتی می‌بینند یک بزرگسال به طور طبیعی غم و اندوه خود را ابراز می‌کند، می‌فهمند که نه تنها این ابراز اندوه طبیعی است، بلکه گریستن و صحبت در مورد احساس فقدان و از دست دادن، برای سلامتی مفید است.

معمولاً وقفه در امور روزمره، به سبب وقوع مرگ در خانواده، برای کودک گیج‌کننده است. تغییر عادت‌های مربوط به خواب و غذا خوردن، می‌تواند سبب بداخلاقی و تحریک‌پذیری کودک شود. به علاوه، ممکن است به سبب این اتفاق کودک به اندازه‌ی قبل از اطرافیان توجه دریافت نکند. والدین باید خصوصاً متوجه باشند که وقتی یکی از نزدیکان خانواده می‌میرد، ممکن است فرزندشان به توجه بیشتر و نه کمتری نیاز داشته باشد. کودکان بسیار کم‌سن‌و‌سال حتی در تلویزیون می‌بینند که شخصیت‌های کارتونی و ابر‌قهرمانان پس از گلوله خوردن یا منفجر شدن به طور معجزه‌آسایی برمی‌خیزند یا به زندگی "باز می‌گردند". این به سردرگمی و سوء تفاهم آنها نسبت به مرگ می‌افزاید. بعضی از کودکان دو یا سه‌ساله حتی واقعاً نمی‌فهمند وقتی چیزی خارج از میدان دید آنهاست، کاملا نرفته است، در نتیجه نمی‌توان از آنها انتظار داشت که مرگ را بفهمند (پیاژه، ۱۹۲۶). برای آنها مامان بزرگ یا عمو برای همیشه رفته‌اند تا زمانی که "دوباره ظاهر" شوند.

زمان، ساختاری است که کودکان خردسال اغلب نسبت به بزرگسالان، درک متفاوتی از آن دارند. به همین دلیل برای آنها سخت است که این مفاهیم انتزاعی همچون "برای همیشه" را واقعاً بفهمند. "همیشگی بودن" برای یک کودک دوساله، مفهومی است که با تجربه‌ی او از جهان همخوانی ندارد. به عبارت دیگر، وقتی کودک حتی مفهوم روز بیست و چهار ساعته را نمی‌فهمد، چطور ممکن است "برای همیشه" را درک کند؟

همچنین والدین باید بدانند که رفتارهای نامناسب یا تخلیه‌ی هیجانی می‌تواند ناشی از اختلال پیش‌آمده در زندگی روزمره و نه تلاش آگاهانه و عمدی کودک برای بدرفتاری باشد. بازگشت به رفتارهای پیشین میان این کودکان شایع است. کودکانی که از مدت‌ها پیش آموزش دیده‌اند که نیاز به توالت رفتن را اعلام کنند، ممکن است پس از تجربه‌ی مرگ یکی از نزدیکان، دوباره دچار شب‌ادراری شوند.

کودکی که از مدت‌ها قبل در تخت خود می‌خوابیده، حتی کودکان بزرگ‌تر، ممکن است تلاش کند در تخت والدینش بخوابد، خصوصاً اگر کسی که مرده، یکی از والدینش باشد.

اینکه کودک از مرگ کسی آگاه باشد، دلیل بر این نیست که مردن شخص دیگری را درک کند. بیشتر از رابطه‌ی بیولوژیک، میزان مسئولیت شخص در رسیدگی و توجه بی‌واسطه به کودک است که روی واکنش کودک در مواجهه با مرگ شخص تاثیر دارد (کمپ و ویلیس، ۱۹۹۹). برای مثال، شاید یک کودک دوساله به هیچ وجه متوجه مرگ پدر نشود، به خصوص اگر پدر به دلایل کاری زیاد سفر می‌کرده و سهم اندکی در مراقبت از کودک داشته است. اما اگر پرستار سالخورده‌ی کودک بمیرد، ممکن است کودک به شدت غمگین شود.

درک کودک از همیشگی بودن مرگ، با بلوغ او آغاز می‌شود. کودکان بین سنین چهار تا شش سال مرگ را شرایطی موقتی و غیر دائمی می‌دانند. از آنجایی که بیشتر کودکان در این گروه سن، به مهد کودک می‌روند، می‌دانند وقتی مامان یا بابا هر صبح آنها را ترک کرده و سرکار می‌روند، همیشه دوباره برمی‌گردند. به همین دلیل، کودکان در این گروه سنی (به خصوص در پنج‌شش سالگی) ممکن است بگویند که مامان بزرگ یا بابابزرگ فقط به "یک سفر طولانی رفته و برخواهد گشت!" کودکان در این گروه سنی، کماکان به عواطف اطرافیانشان، به خصوص والدین و خواهر و برادر بزرگتر، بسیار حساس هستند. در نتیجه، ممکن است در خاکسپاری شرکت کرده و گریه کنند، اما اینکه خیلی زود غم و اندوه را فراموش کنند، غیرطبیعی نیست.

یک کودک سه‌چهار ساله، طبیعتاً نسبت به همه چیز کنجکاو است، پس اگر کودک از شما در مورد مرگ سوال کرد، بی‌آنکه بگویید "بعداً می فهمی"، تا جای ممکن به او کامل پاسخ دهید. همچنین، اینکه کودک سه‌ یا چهارساله این سوال را دائما تکرار کند، برای اینکه جواب دیگری بگیرد، عادی است. به خصوص اگر کودک در محیطی زندگی کند که نظم و انضباط متضاد و ناهماهنگی دارد. حتی یک کودک بسیار کم‌‌سن‌وسال در چنین محیطی، یاد می‌گیرد اگر به اندازه کافی زیاد و طولانی خواهش یا سوال کند، آن جوابی را می‌گیرد که می خواهد.

کودک بزرگتری که فرد مهمی، مثلاً یکی از والدینش را از دست داده، ممکن است در تلاش برای کنار آمدن با احساساتی که از آنها سر در نمی‌آورد، به رفتارهای پیشین خود، مثل گاز گرفتن، شب‌ادراری یا مکیدن انگشت شست بازگردد. همچنین، کودکانی که تجربه‌ی از دست دادن یکی از والدینشان را دارند، ممکن است دنبال توجه گرفتن از هرکسی باشند، که این شامل غریبه‌ها نیز می شود. وجه رشدی دیگری که در کودکان بین سنین سه تا پنج سال رواج دارد، مفهوم برنامه‌ریزی عامدانه است. آنها فهمیده‌اند که اتفاقات روزمره‌ای نظیر "زمان خواب"، "زمان بازی" و "زمان عصرانه" برنامه‌ریزی شده‌اند، پس فکر می‌کنند هر چیزی، حتی مرگ، فعالیتی است که عامدانه برنامه‌ریزی می‌شود. در چنین وضعیتی، ممکن است کودک فکر کند کسی مسئول مرگ است.

الیزابت کوبلر(۱۹۸۳) معتقد است که خیلی اوقات حتی کودکان بسیار کم‌سن به هنگام مرگ یکی از والدین یا خواهر و برادرها، احساس گناه بسیار شدیدی تجربه می‌کنند. به خصوص اگر اخیراً آرزوی مرگ او را کرده یا از دست او ناراحت شده باشند. برای مثال، اگر کودکی که عادت دارد توجه زیادی از والدینش بگیرد، به یکباره این توجه را به خاطر بیماری خواهرش از دست بدهد، ممکن است آرزو کند خواهرش بمیرد تا دوباره اوضاع به حالت عادی برگردد.

با ورود کودکان به مدرسه و اتمام مرحله مقدماتی رشد، افکار آنها کمتر خودمحور بوده و می توانند مرگ را به عنوان شرایطی دائمی بپذیرند. با این وجود، حتی اگر یک کودک هفت ساله درک کند که پدربزرگش مرده و این وضعیت دائمی است، درک این مسئله که مرگ می‌تواند برای خود او اتفاق بیافتد و روزی اتفاق خواهد افتاد، برای همان کودک دشوار است. با بلوغ زبان کودک، مهارت‌ها و توانایی‌های شناختی او برای استدلال کردن نیز بالغ می‌شود. گرچه کودکان پنج‌شش ساله می‌توانند عواطف و احساسات خود را به نسبت کودکان کم‌سن‌تر، بهتر بیان کنند، اما هنوز به زمان نیاز دارند تا کاملا متوجه شوند چه اتفاقی افتاده است.

کودکان می‌توانند در مورد احساساتشان صحبت کنند و این کار را می‌کنند، گرچه ممکن است لغت‌ها و عبارت‌های بزرگسالان را به کار نبرند. این اتفاق معمولا بین سنین چهار تا شش سال روی می‌دهد. کودکان بسیار کم‌سن این آزادی را دارند که احساساتشان را با رنگ و نقاشی بیان کنند، حتی اگر صرفاً خط‌خطی کنند. وقتی کودک پنج‌-شش ساله است، بسته به اعتقادات مذهبی و فرهنگی خانواده، ممکن است متوجه مفهوم زندگی پس از مرگ شود. با این حال، بسیار مهم است که هرگز به آنها نگوییم کسی مرده چون "خدا به یک فرشته‌ی جدید احتیاج داشته" یا "مسیح نیاز داشت که مامان‌بزرگ توی بهشت کنارش باشه". کودکان در این سن "نیاز" را فقط در رابطه با خود و آسایش و راحتی خود می‌فهمند. در نتیجه، ممکن است کودک به اشتباه، خدا یا وجود برتر را به خاطر گرفتن کسی که کودک به او نیاز داشته، مقصر بداند.

کودک را فارغ از سنش به برقراری ارتباط تشویق کرده و هر وقت که امکان دارد، احساساتتان را با کلمات بیان کنید. مثلاً "من امروز ناراحتم، چون یکشنبه است و همیشه دوست داشتم یکشنبه‌ها خاله ماری رو ببینم" یا "آره، یه قایق اینجاست، درست شبیه اونی که تو و بابابزرگ باهاش می‌رفتین ماهیگیری. این قایق تو رو یاد بابابزرگ می‌اندازه؟" همچنین، به خاطر داشته باشید که بوها، صداها، و چیزهای روزمره ممکن است کودک را به یاد کسی بیاندازند.

بزرگترها چطور باید با کودکان در مورد مرگ صحبت کنند؟

ممکن است بسته به سن کودک بتوان به مرگ اشاره کرد، اما فارغ از سن کودک، حسن تعبیر (استفاده از کلمات مطلوب به عنوان جایگزینی برای کلمه‌ی نامطلوب مرگ) به ندرت کمک می‌کند. بزرگترها اغلب از بیانی استفاده می‌کنند که به لحاظ اجتماعی قابل قبول است، مثلاً اینکه کسی "رفته"، "درگذشته" یا "ما را ترک کرده". این عبارات انتزاعی برای اغلب کودکان مفهوم چندانی ندارند. با این حال، استفاده از کلمات مرگ و مردن در چنین بستری که کودک احساس نمی کند این موضوعات تابو هستند یا "نمی‌شود راجع به آنها صحبت کرد"، این امکان را برای کودک فراهم می‌آورد که قطعیت مرگ را بپذیرد.

وقتی کودکان درباره‌ی مرگ حرف می‌زنند یا اظهار نظر می‌کنند، هرگز آنها را دست‌کم نگیرید یا تحقیر نکنید. چنین کاری به آنها این پیغام را می‌دهد که سوالاتشان ناچیز و بی‌اهمیت است. کودکان کم‌سن، به خصوص بین سه تا شش سال، هنوز در مرحله‌ی مقدماتی پیاژه هستند، بنابر این خودمحورند و تسلیم افکار و خیالات سحرآمیز می‌شوند. به همین دلیل، بسیار اهمیت دارد که بزرگترها از زبانی مشخص و عینی برای توصیف مرگ یک نفر به کودک در این سن، استفاده کنند. استفاده از عباراتی نظیر "رفته بخوابه"، "رفته سفر"، یا "ما رو ترک کرده" فقط کودک را سردرگم می‌کند چون هنوز فکر می‌کند وقتی کسی می‌خوابد، همیشه بیدار می‌شود.

هیچ زمان مناسبی برای اینکه به کودک گفته شود کسی مرده، وجود ندارد. وقتی کودک خبر را از زبان یکی از اعضای خانواده بشنود، هم به لحاظ فیزیکی هم به لحاظ عاطفی بهتر کنار می‌آید تا وقتی یک غریبه با او صحبت کند. یکی از مخرب‌ترین کارهایی که می‌توان انجام داد این است که کودک را تا پایان مراسم خاکسپاری و شروع فرآیند سوگواری نزد کس دیگری بفرستند. این کار نه تنها سبب می‌شود که کودک احساس کند از هسته‌ی واحد خانواده محروم شده، بلکه امکان درک مسئله‌ی مرگ را از کودک سلب می‌کند، حتی اگر این درک ابتدایی و بدوی باشد (کمپ و ویلیس، ۱۹۹۹).

بعضی کودکان نسبت به دیگر بچه‌ها درباره اتفاقی که برای بدن می‌افتد کنجکاوتر هستند. درک آنان از این مسئله باز هم  به سن و میزان بلوغ آنها بستگی دارد.  بر مبنای واقعیات صحبت کنید، به روشنی و اختصار توضیح دهید که چه چیزی سبب مرگ شده است: "قلب مامان‌بزرگ از تپیدن ایستاد" یا "بابابزرگ مریض شد و دکترها نتونستن خوبش کنن". توضیح دهید که چنین اتفاقی شایع نیست و الزاما برای کودک روی نخواهد داد. او ممکن است تصور کند اگر مریض شود، می‌میرد، همانطور که پدربزرگ مرد. تصویر شماره یک، فهرست توصیه‌هایی است که به والدین کمک می‌کند در مورد مرگ با فرزندانشان صحبت کنند.

 

توصیه‌هایی برای کمک به حرف زدن با کودک در مورد مرگ
۱-      اگر این امکان وجود دارد، از کسی که به کودک نزدیک است یا او را خوب می‌شناسد، بخواهید به او بگوید.
۲-      خبر مرگ را در محیطی به کودک بدهید که کمترین سر و صدا وجود دارد و چیزی باعث وقفه در صحبت نشود.
۳-      دقیق، صادقانه و مشخص و عینی صحبت کنید.
۴-      تا جایی که ممکن است سوال‌های کودک را شفاف و واضح پاسخ دهید. اگر چیزی را نمی‌دانید، بگویید "نمی‌دانم".
۵-      به کودک زمان بدهید تا واکنش نشان دهد. اغلب کودکان به نسبت بزرگسالان به زمان بیشتری برای واکنش نشان دادن، احتیاج دارند.
۶-      از حسن تعبیر بپرهیزید. حسن تعبیرها کودکان را گیج می‌کنند و آنها را گمراه می‌سازند.
۷-      اگر با نظام اعتقادی خانواده آشنایی ندارید، از صحبت کردن دراین باره که  پس از مرگ چه اتفاقی می‌افتد، خودداری کنید.
۸-      به کودک اطمینان دهید که او مسبب مرگ نبوده است.
۹-      به هر واکنشی که کودک نشان می‌دهد، احترام بگذارید. حتی اگر واکنش مورد انتظار شما نبوده باشد.
۱۰-  حرف دهان کودک نگذارید یا او را مجبور نکنید به صرف اینکه شما فکر می‌کنید درست است، واکنشی نشان دهد.

 

چند پیشنهاد به سرپرستان  

آگاهی از نشانه‌های مشترک سوگواری بین کودکان، برای معلمین و سرپرستان کودک اهمیت دارد. این نشانه‌ها ممکن است شامل چنین چیزهایی شوند: اضطراب، مشکل خواب (به خصوص کابوس)، غم، تشویش، عصبانیت، تخلیه‌ی هیجانی و اظهار دردهای بدنی (ویلکن و پاول، ۱۹۹۱). بسیار اهمیت دارد که این نشانه‌ها در کودک کم‌سن که توانایی بیان عواطف خود را ندارند و لزوماً نمی‌دانند چرا عصبانی یا غمگین هستند، تشخیص داده شود.

کودک را تشویق به بازی کنید: بازی، چه تنها و چه با دیگران، ابزار مهمی برای بهبود یافتن و شیوه‌ای طبیعی هم برای بیان احساسات و عواطف خود و هم برای برقراری ارتباط است. بازی کردن سبب رشد مهارت‌های عاطفی و حرکتی کودک شده و محیطی امن و بدون تهدید را فراهم می‌آورد که کودک بر مبنای درونی‌ترین احساساتش عمل کند. یک راه برای اینکه معلم بتواند در طول فرآیند سوگواری به کودک کمک کند، این است که اشیایی را به او نشان دهد که سبب ایجاد تعامل می‌شوند. اشیایی نظیر توپ، قطعات خانه‌سازی و پازل. برخی کودکان شاید به فعالیت‌هایی مثل حرف زدن با تلفن اسباب‌بازی، نامه‌ی الکی نوشتن، یا صحبت کردن و بازی با عروسک واکنش بهتری نشان دهند. به هر چیزی که کودک ترجیح می‌دهد، احترام بگذارید.

هنر شکل دیگری از بیان عواطف است که معمولا به کودکان کمک می‌کند با احساس سوگواری و غم کنار بیایند. در اختیار گذاشتن ابزار مختلفی که کودک با آنها کار کند، این امکان را فراهم می‌کند که کودک چیزی خلق کند که برایش معنی‌دار است. این ابزار می‌توانند شامل لباس‌های رنگی، جعبه یا درپوش بطری باشد. همچون دیگر راه‌های ابراز عواطف و احساسات،  بعضی کودکان تمایل بیشتری دارند چیزی را که درست کرده‌اند، به نمایش بگذارند. اصلا خوب نیست که کودک را مجبور کنید اثر هنری‌اش را به شما نشان دهد یا درباره‌ی آن صحبت کند. مهم این است که هنر برای کودک تفریح باشد نه چیزی که "خوشایند" بزرگسالی است که حسن نیت دارد.

موسیقی نیز، چه فردی و چه جمعی، راه موثری برای کمک به کودکان است تا با غم و اندوه خود مواجه شوند. بعضی کودکان دوست دارند برای مدتی به تنهایی آهنگ‌هایی را گوش کنند که خودشان انتخاب کرده‌اند، بعضی‌ها از بودن با دیگران در گروه‌هایی که با موسیقی فعالیتی انجام می‌دهند، لذت می‌برند.

درآخر، فراهم آوردن امکانی برای اینکه کودکان با دنیای طبیعت درگیر شوند، می تواند به درمان آنان کمک کند. اکثر کودکان دوست دارند امکان مشاهده و تجربه‌ی همه چیز در طبیعت را داشته باشند. تابش آفتاب، درختان، گلها، یا حتی بارانی توام با مه می‌تواند روی کودک اثرات سازنده و ترمیم‌بخش داشته باشد.  کلاس را برای گردش در طبیعت یا راهپیمایی کوچکی در پارک ببرید. کودکان اغلب وقت خارج از کلاس خود را در حیاط یا محوطه‌ی بازی می‌گذرانند که محیط چندان طبیعی‌ای نیست. به کودک سوگوار کمک کنید گل یا گیاه بکارد، ظرف غذای پرنده درست کند یا مجموعه برگ یا سنگ جمع کند.

در جدول شماره‌ی یک، به اختصار توضیح داده شده که کودکان کم‌سن ممکن است چه واکنشی به مرگ نشان دهند و مراقبین چه کمکی می‌توانند به آنها بکنند. به خاطر داشته باشید که سوگواری یک فرآیند است. کودکان سوگوار در هر سنی که باشند به توجه و درک بیشتری از جانب اطرافیان نیاز دارند. این تصور که کودک به صرف کم‌سن بودن، به این فقدان "غلبه" خواهد کرد، اشتباه است. از همه مهمتر، بزرگسالان باید به یاد داشته باشند که برای کودکان، الگوی رفتارهای سالمِ احساسی هستند. به آنها اجازه دهید بخندند، گریه کنند، و درباره‌ی فرد مرده حرف بزنند. درست مثل بزرگترها، کودکان در هر سنی به زمان و درک اطرافیان احتیاج دارند تا مفهوم مرگ و مردن را کاملا درک کنند.

 

سن کودک
نوع واکنش به مرگ
پیشنهاداتی برای مراقبین/معلمان
از زمان تولد تا سه سالگی
آگاهی از اینکه چیزی سرجای خودش نیست. حساسیت به واکنش‌های عاطفی اطرافیان بزرگسال
۱- تا جای ممکن ، امور روزمره را طبیعی نگاه دارید.
۲- این نکته را در نظر بگیرید که شاید والدین در شرایطی نباشد که بتواند به لحاظ احساسی به کودک بپردازد. به والدین پیشنهاد مراقبت ویژه بدهید.
۳- متوجه باشید که شاید کودک از خود رفتارهای پیشینی نشان دهد، مثلا شب‌ادراری
سه سالگی تا چهار سالگی
کودک ممکن است واکنش‌های متفاوتی داشته باشد. از عصبانیت گرفته تا بی‌خیالی. از آنجایی که کودک فکر می‌کند مرگ موقتی است، ممکن است تخلیه هیجانی یا از خود ترسی غیرعقلانی نشان دهد.
۱- بیش از حد معمول صبور باشید و خود را آماده کنید بارها و بارها به سوالات تکراری پاسخ دهید.
۲-  هرگز سوالات کودک را بی‌اهمیت تلقی نکنید. مثلا وقتی که می‌پرسد "بابابزرگ سردشه؟ گشنشه؟"
۳- با کودک ارتباط چشمی داشته باشید و برای اینکه احساس امنیت کند، او را لمس کنید.
۴- کودک را تشویق کنید نقاشی بکشد و راجع به فرد مرده حرف بزند.
۵- اجازه دهید کودک بداند بازی یا تفریح کردن قابل‌قبول است.
۶- به کودک اطمینان دهید که او مسبب مرگ نبوده است.
پنج سالگی تا شش سالگی
واکنش‌ها کماکان متفاوت است، اما ممکن است کودک هنوز این تصور را داشته باشد که فرد مرده باز خواهد گشت. بسته به نظام اعتقادی خانواده، کودک ممکن است از زندگی پس از مرگ حرف بزند. ممکن است کودک در پاسخ به کنجکاوی‌های همکلاسی‌ها، جواب‌های غیرواقعی بدهد. مثلا "نه، بابام نمرده، فقط رفته سفر".
 ۱- هنگام توصیف مرگ، همواره از عبارات عینی استفاده کنید.
۲- اجازه دهید کودک نقاشی بکشد یا برای فردی که مرده است نامه بنویسد.
۳-  به کودک اطمینان دهید اکثر افرادی که می‌میرند، کهنسال هستند
۴- این انتظار را داشته باشید که کودک در زمان‌های مشخصی تحریک‌پذیر شود، مثلا در اولین تعطیلات پس از مرگ یا در سالگرد مرگ.
۵- کودک را تشویق کنید راجع به احساساتش صحبت کند و به این احساسات احترام بگذارید.
۶- اگر خانواده کودک شکایتی ندارند، برای او کتاب‌هایی درباره‌ی مرگ بخوانید.
۷- نسبت به رویکرد فرهنگی/ یا مذهبی خانواده‌ی کودک درباره‌ی مرگ حساسیت داشته باشید و به آن احترام بگذارید.
۸-  برای کودک شرایطی فراهم کنید که به یاد فرد مرده، کاری انجام دهد: درخت بکارد، گلکاری کند، یا کتاب خاطراتی با عکس درست کند.

 

جدول شماره یک

 

این مقاله ترجمه‌ای است از:

Willis, Clarissa A. (2002). Understanding, Educating, and Reconciling Children’s Perceptions of Death. In Early Childhood Education Journal, Vol. 29, No. 4.